Part 35

5.2K 883 360
                                    

جونگکوک و تهیونگ تا وارد اتاق شدن، جونگکوک پرید روی تهیونگ و باعث شد هردو بیفتن رو زمین.
تهیونگ از درد غرید و جونگکوک چونشو محکم گرفت و به چشماش نگاه کرد.

"یه چیزایی با عقل جور درنمیان."
جونگکوک گفت.

"موافقم مثلا.. طوری که جان کندی مرد. منظورم اینه بشخصه فکرمیکنم اطلاعات مرکزی آمریکا-.."

"نه، ته."
جونگکوک گفت.
"منظورم اینه.. نمیدونستی داری به منم آسیب میزنی با دوری؟ چرا ادامش میدادی پس؟"

تهیونگ آه کشید.
"حقیقت اینه که تمام ذهن من پر شده بود از اتفاقای قبل. قبل از اینکه اون سیاره منفجر شه. رفتاری که تو با من داشتی باعث شده بود به شک بیفتم که تو سولمیتم باشی. میدونی، سولمیتا اینطوری نیستن نسبت به همدیگه."
تهیونگ زیرلب گفت و جونگکوک اخم کرد.
"ولی واسه اطمینان به تو هم میگفتم ازم فاصله بگیری تا خودت عادت کنی و کم کم دیگه اذیت نشی. از طرفی.. خب.. لوندر جونمو نجات داد میدونی؟ این چیزی نیست که بتونی فقط با یه تشکر کوچیک جبرانش کنی."

"فکرکنم حق با توعه،"
جونگکوک زمزمه کرد و بعد با تردید به تهیونگ نگاه کرد.
"پس تمام این قضیه ی درد و اینا بخاطر اینه که ما سولمیتیم و به هم متصلیم، درسته؟"

" آره. اگه از هم فاصله بگیریم یا همدیگه رو نادیده بگیریم هردومون زجر میکشیم."
تهیونگ گفت و چشمای جونگکوک درشت شد.

"و- و قضیه ی مردن چی میشه؟ قرار نبود تو باعث مرگم شی؟"
جونگکوک با لحن آرومی پرسید و تهیونگ شونشو بالا انداخت.

"راستشو بخوای هیچ ایده ای در این باره ندارم."
تهیونگ گفت و خندید.
"منظورم اینه- کی میدونه؟ قرار بود من باعث شم تو بمیری ولی تو داشتی باعث میشدی من بمیرم. ولی خب، البته که هنوز زندم."

جونگکوک دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
"دیگه مهم نیست. شاید در آینده اتفاق میفته یا هیچوقت نمیفته. من دیگه با این مسئله که ما سولمیت همدیگه ایم کاملا کنار اومدم."

تهیونگ لبخند زد و دستاشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد.
"خیلی دلم برات تنگ شده بود."

"منم همینطور. حتی اگه برای من فقط یه روز طول کشید، بازم خیلی گریه کردم. میتونی از پسرا بپرسی اگه باور نمیکنی."
جونگکوک گفت.

"باورت میکنم بیبی."
تهیونگ با لبخند گفت و بوسه ای روی لب های جونگکوک گذاشت.
جونگکوک دو طرف گونه ی تهیونگ رو گرفت و متقابلا بوسیدش.






یه دفعه سفینه شروع کرد به لرزیدن. چشمای جونگکوک درشت شدن و تهیونگ هم به بالا نگاه کرد.
آلارم قرمز خطر فعال شد و صدای رباتی اعلام کرد که یه مانع توی مسیره.

"فاک! "
تهیونگ داد زد و بلند شد تا به سمت خارج اتاق حرکت کنه. جونگکوک هم درحالیکه کم کم داشت میترسید دنبالش رفت.
هردوشون با سرعت به سمت اتاق کنترل رفتن و وارد شدن. بقیه ی پسرا هم از قبل اونجا بودن.

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now