جونگکوک روی تختش از خواب بیدار شد. بدنش سرد بود و حس میکرد نمیتونه حرکتش بده.
"ت-تهیونگ؟"
جونگکوک گفت درحالیکه ترس کمی رو حس میکرد.
تلاش کرد تکون بخوره ولی حس میکرد سرجاش متوقف شده و نمیتونه.در اتاقش باز شد و جونگکوک با درد نالید.
"من گیر کردم."" 'گیر' اسم دیگه ی تهیونگه؟"
"جین وقت شوخی نیست! کمکم کن بلند شم."
جونگکوک نالید و جین آه کشید."ته! "
جین بلند صدا زد و تهیونگ در رو باز کرد تا وارد اتاق شه. وقتی دید جونگکوک چطوری دراز کشیده، اخم کرد و سریع به سمتش رفت. جونگکوک بهش نگاه کرد و تهیونگ خم شد تا هم سطحش قرار بگیره.تهیونگ بازوهاشو دورش حلقه کرد و جونگکوک بلافاصله گرمایی که بدنشو در بر میگرفت رو حس کرد.
"گیلاس تو واقعا سردی.""مثل سودا."
جین گفت. تهیونگ بهش نگاه ناخوشایندی انداخت و بعد برگشت سمت جونگکوک.تهیونگ دستاشو پشتش گذاشت و کمکش کرد تا بشینه. جونگکوک دستاشو روی بازوهای تهیونگ گذاشت و سرشو هم توی گردنش فرو برد و بوی موردعلاقشو استشمام کرد.
"من کجام؟""توی سفینه. کدوم گوری قراره باشی؟"
"جین لطفا،"
تهیونگ غر زد و جین چشماشو چرخوند.
"گوش بده مرتیکه حلبی، من اینجا پرستارم و جونگکوک هم هی پشت هم داره مریض میشه و این نگران کنندست، اوکی؟ پس خفه شو و بذار کارمو بکنم.""کدوم کار دقیقا؟ تو فقط اونجا ایستادی و مزه میپرونی."
تهیونگ گفت و جین هوف کشید."خب من قرار نیست کمکش کنم! اون انگار فقط در صورتی حالش خوب میشه که تو کنارش باشی."
جین تمسخرآمیز خندید و جونگکوک بهش نگاه کرد."جین میخوام با تهیونگ یکم صحبت کنم... تنها."
جونگکوک گفت و جین فقط برگشت و از اتاق خارج شد. لازم نبود دوبار بهش گفته بشه که اون دوتا قراره یه سری کارای عجیب تو تنهاییشون انجام بدن."قضیه چیه؟"
تهیونگ پرسید.
"من- من میتونم قسم بخورم که جیمین اینجا بود.. بعد- بعد من شروع کردم به گریه و بعد تو اومدی و حالا یدفعه ای من روی تختمم."
جونگکوک گفت.تهیونگ بزاغ دهنشو قورت داد.
"خب.. این همون چیزیه که اتفاق افتاده."جونگکوک اخم کرد.
"نه! این نیست! من پشت هم غش میکنم و این چیزا. و- و تو-.."
جونگکوک شروع کرد و بعد ضربه ی آرومی به سینه ی تهیونگ وارد کرد.
"و وقتی تو میای پیشم.. من یهویی کاملا حالم خوب میشه."جونگکوک با گمراهی و گیجی به تهیونگ نگاه کرد.
"چرا اینطوریه؟ تازشم، ما از هم جدا نشدیم؟ تولد جیمین نیست؟ من کل شبو خوابیدم؟ نکنه قراره بمیرم-.."
![](https://img.wattpad.com/cover/192730217-288-k66580.jpg)
YOU ARE READING
SPACE VOYAGE | Vkook [translated]
Fanfiction[ تکمیل شده ] وقتی هفت تا پسر که زیاد همدیگه رو نمیشناسن، داخل یک سفینه ی بزرگ، در فضا به مدت دو ماهِ کامل گیر بیفتن، همه چی قراره خیلی پیچیده و بههم ریخته شه!! این فنفیک اسمات داره. پس با ریسک خودتون بخونیدش