Part 25

6K 993 423
                                    

جونگکوک روی تختش از خواب بیدار شد. بدنش سرد بود و حس میکرد نمیتونه حرکتش بده.
"ت-تهیونگ؟"
جونگکوک گفت درحالیکه ترس کمی رو حس میکرد.
تلاش کرد تکون بخوره ولی حس میکرد سرجاش متوقف شده و نمیتونه.

در اتاقش باز شد و جونگکوک با درد نالید.
"من گیر کردم."

" 'گیر' اسم دیگه ی تهیونگه؟"

"جین وقت شوخی نیست! کمکم کن بلند شم."
جونگکوک نالید و جین آه کشید.

"ته! "
جین بلند صدا زد و تهیونگ در رو باز کرد تا وارد اتاق شه. وقتی دید جونگکوک چطوری دراز کشیده، اخم کرد و سریع به سمتش رفت. جونگکوک بهش نگاه کرد و تهیونگ خم شد تا هم سطحش قرار بگیره.

تهیونگ بازوهاشو دورش حلقه کرد و جونگکوک بلافاصله گرمایی که بدنشو در بر میگرفت رو حس کرد.
"گیلاس تو واقعا سردی."

"مثل سودا."
جین گفت. تهیونگ بهش نگاه ناخوشایندی انداخت و بعد برگشت سمت جونگکوک.

تهیونگ دستاشو پشتش گذاشت و کمکش کرد تا بشینه. جونگکوک دستاشو روی بازوهای تهیونگ گذاشت و سرشو هم توی گردنش فرو برد و بوی موردعلاقشو استشمام کرد.
"من کجام؟"

"توی سفینه. کدوم گوری قراره باشی؟"

"جین لطفا،"
تهیونگ غر زد و جین چشماشو چرخوند.
"گوش بده مرتیکه حلبی، من اینجا پرستارم و جونگکوک هم هی پشت هم داره مریض میشه و این نگران کنندست، اوکی؟ پس خفه شو و بذار کارمو بکنم."

"کدوم کار دقیقا؟ تو فقط اونجا ایستادی و مزه میپرونی."
تهیونگ گفت و جین هوف کشید.

"خب من قرار نیست کمکش کنم! اون انگار فقط در صورتی حالش خوب میشه که تو کنارش باشی."
جین تمسخرآمیز خندید و جونگکوک بهش نگاه کرد.

"جین میخوام با تهیونگ یکم صحبت کنم... تنها."
جونگکوک گفت و جین فقط برگشت و از اتاق خارج شد. لازم نبود دوبار بهش گفته بشه که اون دوتا قراره یه سری کارای عجیب تو تنهاییشون انجام بدن.

"قضیه چیه؟"
تهیونگ پرسید.
"من- من میتونم قسم بخورم که جیمین اینجا بود.. بعد- بعد من شروع کردم به گریه و بعد تو اومدی و حالا یدفعه ای من روی تختمم."
جونگکوک گفت.

تهیونگ بزاغ دهنشو قورت داد.
"خب.. این همون چیزیه که اتفاق افتاده."

جونگکوک اخم کرد.
"نه! این نیست! من پشت هم غش میکنم و این چیزا. و- و تو-.."
جونگکوک شروع کرد و بعد ضربه ی آرومی به سینه ی تهیونگ وارد کرد.
"و وقتی تو میای پیشم.. من یهویی کاملا حالم خوب میشه."

جونگکوک با گمراهی و گیجی به تهیونگ نگاه کرد.
"چرا اینطوریه؟ تازشم، ما از هم جدا نشدیم؟ تولد جیمین نیست؟ من کل شبو خوابیدم؟ نکنه قراره بمیرم-.."

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now