Part 16

7.1K 1K 418
                                    

"ل- لطفا- "
جونگکوک گفت، درحالیکه تلاش میکرد تا دوباره چشماش اشکی نشه.
"این خ- خیلی درد می- میکنه و از بین ن- نمیره،"
جونگکوک با بغض گفت، درحالیکه بازوشو روی میز پزشکی نگه داشته بود.

"جنده ی ضعیف."

"جیمین!! خفه شو! "

"درد میکنه."
جونگکوک به جیمین پرید و جیمین چشماشو چرخوند‌.

"قضاوت از روی ظاهر، گفتن حرفای ظالمانه و پیش داوری. ولی اوکی راحت باش و ادامه بده."

جونگکوک برای چند ثانیه با حالت معذبی بهش نگاه کرد و بعد دوباره نگاهشو به جین داد، کسی که آهی کشید و مقداری از پماد رو از توی کشوی میز بیرون اورد.
"من- من نمیخواستم اون حرفو بهش بزنم. منظوری نداشتم فقط عصبانی بودم."

"ولی تو میدونی اون حرف باعث میشه به آدم چه احساسی دست بده، درسته؟ نمیدونی کوک. هیچوقت نمیفهمی تهیونگ چه احساسی بهش دست میده چون هیچوقت توی موقعیتش نبودی. وقتی مردم فقط بخاطر ظاهرت و جوری که بنظر میرسی، قضاوتت میکنن و حرفای حرفای کسشر تحویلت میدن. این به هیچ عنوان احساس خوبی رو به آدم منتقل نمیکنه. و تو، دوستش، وقتی همون حرفارو بهش بزنی.. اصلا کار درستی نیست."

جیمین گفت و جونگکوک به بازوش نگاه کرد که هنوز طوسی رنگ بود. جین کمی پماد روی اون مالید و جونگکوک بخاطر سوزش، ناله ی آرومی کرد.
"من- من متاسفم! ولی چیزایی که تهیونگ بهم گفت هم خوب نبود.."

"میدونم، و الان در مورد اون صحبت نمیکنم. حرفاش درست نبود ولی تو دیگه اون مزخرفاتو نمیگی، فهمیدی؟"
جیمین گفت. جونگکوک به بازوی دردناکش نگاه کرد و سرشو تکون داد.

اونا توی اتاق پزشکی بودن چون جونگکوک با چشمای اشکی بخاطر درد بازوش، از خواب بیدار شده بود. برای همین جین بلند شد تا بهش کمک کنه و جیمین هم همراهشون رفت.

"هنوزم درد میکنه؟ این پماد، جدیدترین چیزی بود که دکترا درست کردن و سریع درد رو از بین میبره."
جین توضیح داد و جونگکوک سرشو به نشونه ی منفی تکون داد.

"هنوز درد میکنه."
جونگکوک زیرلب گفت و جین اخم کرد.
"خب فاک. مگه تهیونگ چقدر محکم بازوتو فشار داد؟"

جونگکوک هوف کشید.
"خیلی محکم. حس میکردم یه میله ی آهنی داره به بازوم فشار وارد میکنه."
جونگکوک گفت. جیمین با نگرانی به جین نگاه کرد و جین آه کشید."

"شاید بخاطر اینه که تو کام تهیونگ رو قورت دادی."

"جین! "
جیمین بهش پرید و چشمای جونگکوک درشت شد.
"چی؟ تو از کجا میدونی؟ اون لعنتی به شماها گفته؟"
جونگکوک بهشون پرید و جیمین پشت سر جونگکوک ایستاد.

' اون نمیدونه' ، جیمین لب زد. چشمای جین درشت شد و خنده ی مضطربی کرد.

"هاها نه من.. آم....... صدای شمادوتا رو شنیدم."

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now