Part 37

5.5K 907 893
                                    

تهیونگ همراه بقیه ی مردمی که میخواستن ملکه ریور وُریان رو ببینن اونجا ایستاده بود.

چطور نمیدونست؟ چرا هیچوقت به خودش زحمت اینو نداد که حداقل اسم مادرشو سرچ کنه؟ پدرش زیاد درباره ی مادرش حرف نمیزد پس تهیونگ چیزی ازش نمیدونست. هروقت درباره ی مادرش میپرسید پدرش بهش میگفت که ساکت باشه.

ولی میتونست؟ هرچی نباشه اون مادرش بود.

"تهیونگ... تو یه پرنسی؟"
جونگکوک با تعجب پرسید.

"این بچ سلطنتیه."
جیمین گفت و تهیونگ فقط به خیره شدن به مادرش ادامه داد.

"هی چرا همتون پشماتون ریخته؟ منم تو سیارم پرنسسم!"
لو گفت و جیمین یه دستشو دور کمرش حلقه کرد.

" آره ولی بهت میاد که پرنسس باشی. ولی به تهیونگ-.."

"خفه شو جیمین."
تهیونگ گفت و بعد یه قدم به سمت جمعیت برداشت. باید میرفت پیش مادرش ولی فاک. نمیتونست. نمیتونست اینکارو انجام بده. اون بیست سال منتظر بود و حالا بالاخره مادرشو دیده بود. وقتی شیش سالش بود میدید که دوستاش چطوری توسط مادرشون بهشون محبت میشه و همیشه آرزو داشت خودشم مادر داشته باشه ولی الان مادرش یه ملکه ی لعنتیه؟ اصلا محبت آمیز بنظر نمیرسید مخصوصا که با اون چشمای ترسناکش داشت به مردم نگاه میکرد.

جونگکوک با هیجان به تهیونگ نگاه کرد.
"واو ته! تو قراره یه پرنس بشی."

"نه قرار نیست."
تهیونگ با خشکی خندید.

"چرا قراره! پادشاه تهیونگ! پادشاه تهیونگ! پادشاه-.."

"ببندش کوکی."
تهیونگ بهش پرید و بعد به مادرش نگاه کرد که داشت با یه دختر جوون که درحال گریه بود حرف میزد.

" م-ممنون بابت کمکتون.. مادر من میمیرد ا-اگه شما بهش کمک نمیکردین،"
دخترک گریه کرد و تهیونگ دید که مادرش به نرمی صورت دخترک رو نوازش کرد.

"کاری نکردم، امیدوارم با شادی کنارهم زندگی کنین."
ملکه گفت و دخترک بعد اینکه بازم تشکر کرد، ازش دور شد.

"واو."
جونگکوک گفت و تهیونگ هوم کشید.

یدفعه دوتا نگهبان بهشون نزدیک شدن.
"کیم تهیونگ؟"

"آم..خودمم-"

"همرامون بیا."
نگهبانا گفتن و هرکدوم دو طرف تهیونگ رو گرفتن و همراه خودشون کشیدن.
جونگکوک چشماش با نگرانی درشت شد و اونم دنبالشون رفت.

"ملکه میخوان بطور شخصی باهاتون ملاقات کنن."

"اوه.."

"خدایا مرسی. فکرکردم فهمیدن که غیرقانونی وارد اینجا شدیم."
جونگکوک گفت و نگهبانا بهش نگاه کردن.

"چی؟!"

تهیونگ سریع رفت جلوی جونگکوک، کسی که چشماش بخاطر سوتی ای که داده بود درشت شده بود.

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now