Part 26

5.3K 943 492
                                    


بخاطر چه کوفتی تخمام بوی چیپس میده؟"

جین یه مشت به سر یونگی زد و بعد شیشه ی ویسکی رو از دستش گرفت.
"واسه همین بهت میگیم مست نکنی."

"بچه مثبت."
یونگی زیرلب گفت و بعد خودشو انداخت روی رون های هوسوک.

هوسوک دستاشو لای موهای یونگی فرو برد و بعد خم شد تا پیشونیشو ببوسه. یونگی لبخند کوچیکی زد و هوسوک آه کشید.

"گاد تو خیلی کیوتی."
هوسوک زمزمه کرد و روی بینیشو آروم بوسید.
یونگی سرخ شد و لبخند بزرگتری زد.

"هتروسکشوال بودن واقعا یه مریضیه."

"جیمین ما کاملا گی ایم."

" و؟ "

یونگی چشماشو چرخوند. جیمین درحالیکه روی صندلی کاپیتان نشسته بود ریز خندید و یه دور، دور خودش چرخید.
جیمین، جین، هوسوک، یونگی و تهیونگ داخل سفینه بودن درحالیکه بخاطر کار زیاد همشون خیلی خواب آلود بودن. نامجون هنوز بیرون سفینه بود.

"هوسوک تو نگفته بودی سفینه قراره منفجر شه یا همچین چیزی؟"
تهیونگ پرسید.

"زندگی یعنی ریسک پذیری."

"نه اگه قراره باشه بطرز فاکی ای بمیریم."

"نگران نباش، مشکلات مربوط به موتورشو امروز حل کردم."
هوسوک گفت و دستشو تکون داد تا بقیه بیخیال شن.

"اوه بیب، تو خیلی توی حل کردن چیزای مختلف خوبی."
یونگی زمزمه کرد و کمی به سمت بالا متمایل شد و لبای هوسوک رو بوسید. هوسوک لبخند زد و شروع کرد به عمیق تر کردن بوسه‌.

"برین تو اتاق لعنتیتون."
جین درحالیکه چندشش شده بود گفت و یدفعه در اتاق کنترل باز شد.

صدای خمیازه ی بلندی باعث شد همه سرشونو به سمت پسر مو قرمزی که فقط با یه باکسر دم در اتاق کنترل ایستاده بود برگردونن.
"صبح بخیر."

"الان شبه. تو کل روزو خوابیدی."
جین گفت و جونگکوک بی توجه به حرف جین، با چشمایی که برق میزدن به سمت تهیونگ رفت.

"تهیونگ،"
جونگکوک زمزمه کرد. بازوهای تهیونگی که بخاطر حرکتش تعجب کرده بود رو گرفت و اونو به سمت خودش کشوند.
تهیونگ دستاشو دور کمر جونگکوک گذاشت و جونگکوک با سرعت لباشونو به هم چسبوند و شروع به بوسیدنش کرد.
تهیونگ هم بعد مدت کمی حس راحتی ای وجودش رو در بر گرفت و متقابلا لبای جونگکوک رو بوسید.

"واو اینجا مثل.. یه شهر گی یا همچین چیزیه."
جیمین گفت.

تهیونگ بوسه رو قطع کرد و بعد با کمی گمراهی به جونگکوک نگاه کرد.
"حالت خوبه گیلاس؟ یهو خیلی مهربون شدی."
تهیونگ تک خندی زد و دید که چطوری چشمای جونگکوک درشت تر و لباش سرخ تر از همیشه بود.
جونگکوک خودش رو به تهیونگ چسبوند و تهیونگ تونست چیز سفتی که به رونش فشار وارد میکرد رو حس کنه.

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now