40(part two)

4.7K 834 555
                                    

"چیشده؟"
نامجون پرسید و جین آه کشید.

"جونگکوک باردار شد. رحم درحدی شکل گرفت که برای حمل یه بچه آماده باشه."
جین توضیح داد.

"پس بچه کجاست؟"
جونگکوک گفت.
تهیونگ اخم کرد و به جین نگاه کرد. جین با فهمیدن اینکه تهیونگ قضیه رو متوجه شد، سرشو به نشونه ی تایید تکون داد.

"بچه سقط شده؟"
تهیونگ پرسید و چشمای جونگکوک درشت شد.
جین آه کشید و به کاغذ نگاه کرد.

"آره. اگه بخوایم به زمانبدی همه چی با دقت نگاه کنیم، به نظر میاد همون روزی که رو اون سیاره بودیم برای تهیه ی مواد مذاب و سیاره منفجر شد، سقط بچه اتفاق افتاده."
جین گفت.

"چه اتفاقی افتاده بود؟"
زایویس با گیجی پرسید. جونگکوک چشماش با نگرانی درشت شد و به تهیونگی نگاه کرد که سرشو پایین انداخته بود.

"ت-ته من متاسفم! من ن-نمیدونستم که باردار-.."
جونگکوک شروع کرد و بینیشو بالا کشید.
"من-من همه چیو خراب کردم!"
جونگکوک گفت و دستاشو روی صورتش گذاشت.

"جونگکوک."
یونگی گفت و جونگکوک نگاهش کرد.
"تو چیزیو خراب نکردی. تو نمیدونستی! و راستش اگه من جات بودم یه جورایی با این نتیجه خوشحال میشدم."

"چرا؟"
جونگکوک پرسید. تهیونگ دستاشو دور کمرش حلقه کرد و جونگکوک بهش نگاه کرد.

"چون تو الان باردار نیستی ولی رحم شکل گرفته بود و این به این معنیه که در آینده در هر زمانی که بخوای و آمادگیشو داشته باشی، میتونی باردار شی."
زایویس به نرمی گفت. جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ لبخند زد.

"شنیدیش بیبی؟"
تهیونگ زمزمه کرد و بینیشو روی بینی جونگکوک کشید.
"در آینده میتونیم بچه ی خودمون رو داشته باشیم!"

جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و لبخند کوچیکی روی صورتش نشست. کم کم لبخندش بزرگتر شد تا جایی که داشت ریز میخندید.
"این فوق العادست!"

جونگکوک با خوشحالی گفت و بعد میخواست تهیونگ رو ببوسه که یهو متوقف شد.

"اوه مای گاد اگه کینگ بینگ پیدام کنه چی؟"
جونگکوک با چشمای درشت گفت و همه مکث کردن.

"کینگ چی؟؟ پسر چه اتفاقای کوفتی ای افتاده..."
زایویس زمزمه کرد.

تهیونگ خندید.
"پیدات نمیکنه بیبی. تنها فردی که قراره بچشو حمل کنی منم."

جونگکوک هم خندید و تهیونگ لباشو بوسید ولی یهو یه صدا شنیدن.

"سفینه ی Nova ZX92 به سیاره ی مقصد رسید! به خانه خوش امدین!"
صدای ربات در کل سفینه پخش شد و همه با چشمای درشت شده به هم نگاه کردن.

"ما خونه ایم! "
نامجون با صدای آرومی گفت و ثانیه ای بعد همه با خوشحالی داد کشیدن و همدیگه رو بغل کردن."

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now