"چیشده؟"
نامجون پرسید و جین آه کشید."جونگکوک باردار شد. رحم درحدی شکل گرفت که برای حمل یه بچه آماده باشه."
جین توضیح داد."پس بچه کجاست؟"
جونگکوک گفت.
تهیونگ اخم کرد و به جین نگاه کرد. جین با فهمیدن اینکه تهیونگ قضیه رو متوجه شد، سرشو به نشونه ی تایید تکون داد."بچه سقط شده؟"
تهیونگ پرسید و چشمای جونگکوک درشت شد.
جین آه کشید و به کاغذ نگاه کرد."آره. اگه بخوایم به زمانبدی همه چی با دقت نگاه کنیم، به نظر میاد همون روزی که رو اون سیاره بودیم برای تهیه ی مواد مذاب و سیاره منفجر شد، سقط بچه اتفاق افتاده."
جین گفت."چه اتفاقی افتاده بود؟"
زایویس با گیجی پرسید. جونگکوک چشماش با نگرانی درشت شد و به تهیونگی نگاه کرد که سرشو پایین انداخته بود."ت-ته من متاسفم! من ن-نمیدونستم که باردار-.."
جونگکوک شروع کرد و بینیشو بالا کشید.
"من-من همه چیو خراب کردم!"
جونگکوک گفت و دستاشو روی صورتش گذاشت."جونگکوک."
یونگی گفت و جونگکوک نگاهش کرد.
"تو چیزیو خراب نکردی. تو نمیدونستی! و راستش اگه من جات بودم یه جورایی با این نتیجه خوشحال میشدم.""چرا؟"
جونگکوک پرسید. تهیونگ دستاشو دور کمرش حلقه کرد و جونگکوک بهش نگاه کرد."چون تو الان باردار نیستی ولی رحم شکل گرفته بود و این به این معنیه که در آینده در هر زمانی که بخوای و آمادگیشو داشته باشی، میتونی باردار شی."
زایویس به نرمی گفت. جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ لبخند زد."شنیدیش بیبی؟"
تهیونگ زمزمه کرد و بینیشو روی بینی جونگکوک کشید.
"در آینده میتونیم بچه ی خودمون رو داشته باشیم!"جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و لبخند کوچیکی روی صورتش نشست. کم کم لبخندش بزرگتر شد تا جایی که داشت ریز میخندید.
"این فوق العادست!"جونگکوک با خوشحالی گفت و بعد میخواست تهیونگ رو ببوسه که یهو متوقف شد.
"اوه مای گاد اگه کینگ بینگ پیدام کنه چی؟"
جونگکوک با چشمای درشت گفت و همه مکث کردن."کینگ چی؟؟ پسر چه اتفاقای کوفتی ای افتاده..."
زایویس زمزمه کرد.تهیونگ خندید.
"پیدات نمیکنه بیبی. تنها فردی که قراره بچشو حمل کنی منم."جونگکوک هم خندید و تهیونگ لباشو بوسید ولی یهو یه صدا شنیدن.
"سفینه ی Nova ZX92 به سیاره ی مقصد رسید! به خانه خوش امدین!"
صدای ربات در کل سفینه پخش شد و همه با چشمای درشت شده به هم نگاه کردن."ما خونه ایم! "
نامجون با صدای آرومی گفت و ثانیه ای بعد همه با خوشحالی داد کشیدن و همدیگه رو بغل کردن."
![](https://img.wattpad.com/cover/192730217-288-k66580.jpg)
YOU ARE READING
SPACE VOYAGE | Vkook [translated]
Fanfiction[ تکمیل شده ] وقتی هفت تا پسر که زیاد همدیگه رو نمیشناسن، داخل یک سفینه ی بزرگ، در فضا به مدت دو ماهِ کامل گیر بیفتن، همه چی قراره خیلی پیچیده و بههم ریخته شه!! این فنفیک اسمات داره. پس با ریسک خودتون بخونیدش