18

2.6K 313 597
                                    


چپتر هجده- رویال


🎼The kill - 30 Seconds to Mars (پ ش)

سکوت لیام برای زین خیلی گرون تموم شد...
اون مرد بالاخره قبول کرد نمیتونه خونه ای تحمل کنه که لیام درش باهاش حرف نمیزنه پس تصمیم گرفت به لیام آزادی بیشتری بده و بهش یه کوچولو اسون بگیره...
البته وقتی خورخه رو دست ادمای بالبو داد و مطمئن شد اون مرد دیگه هیچوقت نمیتونه اسیبی بهشون بزنه...
لیام بالاخره بعد از سه هفته حبس خونگی به شرکتش برگشت...زین برای اون مرد یه راننده جدید استخدام کرد، آنخل، یه مرد سی و شش ساله مکزیکی...که یه بادیگارد درجه یک از یکی از آژانس های امنیتی لندن بود...
لیام به صراحت ازش خواسته بود هیچ یک از افراد خودش رو راننده اش نکنه، به دلایلی که هنوز برای زین روشن نبود... و زین هم قبول کرد...به سادگی...
چون نیاز داشت عصبانیت لیام فروکش کنه و تنش بینشون اندکی بخوابه...
روزهای بعد خیلی بهتر از روزهای قبل گذشت...
زین صبح زود به پیاده روی همیشگیش میرفت، وقتی به خونه برمیگشت یه دوش کوتاه میگرفت و صبحونه ای که لیام درست کرده بود رو میخورد...باهمدیگه برای رفتن به شرکت هاشون اماده میشدن و ماشینی که راننده اش آنخل بود اونا رو به مقصد میرسوند.
اون دوتا دوشادوش همدیگه وارد اسانسور میشدن و وقتی اون باکس طبقه نه می ایستاد، زین لبای لیام میبوسید و بعد از خروج لیام خودش هم طبقه سیزده پیاده میشد.
گاهی ناهار توی شرکت لیام و توی دفتر کارش میخوردن و گاهی برای خوردن شام بیرون میرفتن...
حرف زیادی بینشون رد و بدل نمیشد اما سکوت هم بینشون جریان نداشت...
زین به جز بخشی که مربوط به سکسشون بود از وضعیتی که داشتن راضی بود...
لیام همچنان توی تخت نگاهشو ازش میگرفت و ناله هاشو خفه میکرد...
زین به چشم میدید که اون مرد از هم اغوشیشون هیچ لذتی نمیبره و فقط لحظه ها رو برای تموم شدن اون شرایط میشمره...
این بدجوری زین رو عصبی میکرد...ته وجود اون مرد همیشه این نیاز رو داشت که بتونه شهوت لیام رو روشن کنه...بهش لذت بده، کاری بکنه که زیر بدنش به خودش بپیچه و ازش بیشتر و بیشتر طلب کنه...
اما این اتفاقات نمی افتاد...و زین هم کاری برای رخ دادنشون نمیتونست انجام بده...
البته به شکل کاملا غیرمنتظره ای در این مورد دست به تلاش های دور از انتظاری زد...
اولیش این بود که یه قوطی روان کننده خرید...
اون مرد دیگه هیچوقت بدون اینکه لیام رو اماده کنه باهاش یکی نشد...
اما نتیجه ای که میخواست رو نگرفت...
شاید تنها حسنش این بود که لیام دیگه از شدت درد اشک نریخت... وگرنه اون مرد بازم سرش رو به کناری میچرخوند و به پرده سمت چپش یا دیوار سمت راستش خیره میشد...
اما زین هنوزم امیدوار بود بتونه این شرایط رو تغییر بده...تا اینکه اتفاقی رخ داد و اولویت های زین رو جابجا کرد.
اسکات تانکین یا هر چیزی که اسمش بود درخواست لیام رو جواب داد...

زین بالافاصله به هری دستور داد هر اطلاعاتی که میتونه در مورد تانکین پیدا کنه...سه ساعت بعد فهمید اون مرد درست مثل لیام یه شرکت طراحی و مد داره...اما برعکس لیام شرکتش تو اوج شهرته و وضع مالیش بدجوری خوب بود...
به قطع زین و ثروتش نمیتونست اب رو توی دل اسکات تانکین تکون بده...
و این، زنگ خطری رو توی سر زین به صدا دراورد.
اگه تانکین درخواست همکاری لیام رو قبول میکرد، ممکن بود لیام بتونه از پس مشکلات مالی بیشمارش بربیاد...
و توی این روزها، همین مشکلات مالی بود که لیام رو پاگیر خونه اش کرده...

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now