25

1.9K 264 326
                                    

(آپ بعدی؛ +155 ووت، +250کامنت)

چپتر بیست و شش - دوستی بامنفعت


🎼Lips On You - Maroon 5

سر جاش اندکی جابجا شد و بالافاصله درد تیز ولی کوتاهی از پایین تنش گذشت. اخم روی چهره اش خیلی سریع غلیظ شد و گوشه لبش رو به دندون گرفت.

_خوبی لیام؟ خیلی بی قراری.

با شنیدن یهویی صدای لویی از بغل گوشش، هینی کشید و بدنش اندکی پرید که دوباره همون درد چند ثانیه قبل رو به بدنش تحمیل کرد.

_خوبم.

کوتاه درجواب نگرانی لویی گفت و فشاری به خودکار بین انگشتاش اورد. مکث چندثانیه ای کرد و همزمان با خم کردن کمرش، سرش رو هم پایین اورد.
نگاهی به سمت چپ و پشت خودش انداخت. اما مثل ده دقیقه پیش زین رو پشت میزش ندید.
اون پسر بازم دیر کرده بود و لیام نمیدونست دلیل این تاخیر رو به پای عادتش بذاره یا بخاطر ماجراهای دیشب دوست نداره جایی باشه که اون (لیام) هست.

لیام با استرسی که هر لحظه بیشتر میشد قصد گرفتن نگاهش رو کرد. همون لحظه نگاهش به اندرو افتاد که با نگاه خاصی بهش خیره اس. پسرجوون با عجله سرش رو به جلو چرخوند و کمرش رو راست کرد.
اصلا نمیخواست با اندرو یا برادر دیوونه اش چشم تو چشم بشه. همین الان هم فکر کردن به اتفاقات شب گذشته ازارش میداد، نمیخواست با دیدن اون دوتا احمق مرور خاطرات بکنه. از طرفی هر بار که به افکار توی سر اندرو و استیو فکر میکرد تنش گوله اتیش میشد.
اون دوتا دیشب به وضوح خرابی حالش و بالا اومدن جلوی شلوارش رو دیده بودن، مطمئنا یکی از سوال های توی سرشون این بود که؛ چطوری مشکلش رو حل کرده!؟
کی میدونست شاید یکی از جواب هاشون این بود که دست به دامن زین شده که اصلا هم جواب اشتباهی نبود.

توی همین افکار بود که صدای قدم برداشتنی رو از پشت سر شنید که با صدای فحش دادن لویی امیخته میشه.

_رو پشت بوم میبینمت.

چند ثانیه بعد صدای دورگه زین رو شنید و گونه زبر اون پسر لحظه کوتاهی لاله گوشش رو لمس کرد.
با حس دور شدن زین، نفسی که غیرارادی حبس شده بود رو بیرون داد و پشت بندش اه ضعیفی کشید.
حالا دهنش خشک میشد و اشوب توی ذهنش جون تازه ای میگرفت.
با گذشت چند دقیقه در نهایت قبول کرد دیدن زین چیزی نیست که بتونه ازش فرار کنه. پس بی توجه به آقای آکلند -معلم درس شیمی- کوله اش رو از روی دسته صندلیش برداشت و سر پا شد.
حینی که سعی میکرد لنگ نزنه و با هیچ کس ارتباط چشمی برقرار نکنه، از کنار میز لویی گذشت و از اتاق بیرون اومد.
بند کوله اش رو محکم تر بین انگشتاش فشرد و راه منتهی به پشت بوم رو در پیش گرفت.
از راهروهای پیش روش گذشت و از پله های زیاد جلوش بالا رفت.
به محض گذاشتن اولین قدمش روی پشت بوم، باد سردی به صورتش خورد و لرز محوی به بدنش انداخت.
با جلوتر رفتن زین رو دید که پشت بهش ایستاده و انگشتای هر دو دستش داخل حفره های خالی فنس دور پشت بومن.
قدم های کوتاه و رو به جلوش رو برداشت و با رسیدن به زین کوله اش رو کنار پاهاش-روی زمین- گذاشت.

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now