24

2K 271 215
                                    

چپتر بیست و چهار - اولین‌ها!


Tio & Sweat - Our Zayn or His?

همه چی برای زین فوق العاده غیرواقعی جلوه میکرد.
منظورم اینه؛ بیخیال، زین یه سال بود که احساسش به لیام رو نفرین میکرد، و چند ماه اخیر رو توی تب و تاب داشتن همین لیام می سوخت. حالا همون پسر ازش میخواست چیکار کنه؟
باهاش بخوابه؟
خب این جمله زیادی رسمی بود.
لیام ازش میخواست بفاکش بده.
قطعا احساسی که از این جمله گرفته بود با احساسی که میتونست از جمله قبلی بگیره متفاوت بود.
احساسی که گرفته بود بدنش رو روی حالت فریز برده بود، شاید تنها حرکتی که بدنش انجام میداد، پلک زدن بود.
و این سکونش تا وقتی که لیام یکی از دستاش رو پایین اورد و به بازوش چنگ انداخت ادامه پیدا کرد.

_نه...حالت بده خودتم نمیفهمی چی میگی.

با هاله محوی از عصبانیت مخالفتش رو با درخواست لیام نشون داد و با عقب رفتن به اندازه یک قدم، دستای لیام رو از خودش جدا کرد.

_ هی!

لیام با نیاز نالید و چشمای خیسش چرخی به بالا خوردن تا بتونه مستقیما به صورت زین نگاه کنه.

_گفتم نه...پاشو...میبرمت بیمارستان...بالاخره که میتونن یه کاری برات بکنن.

صداش ناخواسته بالا رفت و به دنبالش اخم غلیظی هم وسط ابروهاش اومد.
نمی‌خواست خواسته لیام رو انجام بده.
اگه این کارو میکرد هیچ احساسی پشتش نبود و زین اهل این کارها نبود وگرنه تا الان چندتا سکس بادی برای خودش داشت.

درسته گاهی شب هاش رو با فکر کردن به داشتن جسم لیام صبح میکرد اما توی تمام این فانتزی ها لیام هم احساسی مشابه خودش داشت.
اما الان واضح بود احساس لیام دخیل در گفته هاش نیست... اون پسر حالش خوب نیست و برای بهتر شدن به هر کاری که حالشو بهتر کنه متوسل میشه...
شاید حتی اگه لویی هم اینجا بود همین درخواست رو ازش میکرد.

_ترجیح میدم... بمیرم.

این جمله رو لیامی گفت که صورتش به کبودی میرفت.
زین اصلا نمیدونست چرا داره مخالفت میکنه!
چرا راضی میشه اینطور درد بکشه اما با راه حل اون جلو نره.

_چه مرگته تو؟ مگه نمیخوای خوب بشی!

پسر بزرگتر قدم عقب رفته اش رو دوباره به جلو برداشت و بالای سر لیام قرار گرفت.
حالا علاوه بر اینکه میل عجیبی برای کندن سر لیام داشت، واقعا دلش میخواست سر خودش رو هم به نزدیکترین دیوار بکوبه.
از کی اجازه داده بود یه پسر اینطور اعصابش رو بازی بگیره؟

_تو نمیفهمی.

لیام با درد و رنگی از نفرت توی صداش، جوابش رو داد و پشت بندش به شکمش چنگ انداخت و دوباره روی تشک زیرش دراز کشید.

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now