28

1.3K 218 425
                                    

(کامنت؛ +350)
چپتر بیست و هشت - شک

🎼Isak Danielson - Hold My Hand

با لبخند عمیقی روی لباش به زینی که لیلی توی بغلشه زل زده بود.
پشت میز چراخانی که توی پارک گذاشته شده نشسته و زین چند دقیقه ای میشد که برای سفارش دادن ازش فاصله گرفته و به دکه‌ای که در سمت دیگه پارکه رفته، این وسط لیلی هم دنبالش رفته بود و اون پسر بدون اینکه مخالفتی بکنه همراهیش رو پذیرفت و حتی به خاطر اینکه توی جمعیتی که صف کشیدن گم نشه بغلش کرده بود.
لیام کل مدت رو بهشون زل زد و از حس لذتی که توی وجودش می پیچید لذت میبرد.

_نیشت ببند...داری عصبیم میکنی.

با بلند شدن صدای یهویی شخصی از روبرو، سرجاش تکون سریعی خورد و دستش رو که تمام مدت زیر چونه اش بود برداشت.
نگاهش رو به روبروش منتقل کرد و با دیدن چشم‌های لویی که برق خطرناکی توی خودشون داشتن لبخند دستپاچه ای زد.

امروز صبح که توی اتاق زین از خواب بیدار شده بود، در کمال تعجب لویی به زین زنگ زد و از اون سراغش رو گرفته بود...
در نهایت لیام براش توضیح داد که شب گذشته رو به همراه لیلی پیش زین بوده و بعد ازش خواست همدیگرو بیرون ببینن...حالا چند دقیقه‌ای میشد که زین و لیلی برای سفارش دادن چند لیوان قهوه ازشون فاصله گرفتن...
لیام که به وضوح میدونست لویی میونه خوبی با زین نداره و اصلا رابطه ای که باهم دارن رو تایید نمیکنه، نگاهش رو خجالت زده دزدید...
واقعیت این بود که لویی رو خیلی دوست داشت در کنارش عاشق زین هم بود و هیچ جوره حاضر نبود رابطه‌اش رو با این دونفر قطع کنه...اصلا قصد نداشت یکی رو قربانی دیگری کنه پس همه تلاشش رو میکرد تا اون دو نفر زیاد کنار هم قرار نگیرن تا حس بدی رو بهم القا نکنن...البته لیام همچنان اعتقاد داشت مشکل اصلی از سمت لوییه...وگرنه زین همیشه لویی رو دوست عزیز و ارزشمندی برای خودش (لیام) میدید و به رابطه ای که باهم داشتن احترام میذاشت و هیچوقت ازش نمیخواست رابطه اش رو با لویی قطع کنه...در حالی که لویی بارها بهش گفته بود رابطه نداشتن با زین به صلاحشه.

- ببخشید.

پسر با گزیدن گوشه لبش بی دلیل عذرخواست و پشت بندش لویی چشم غره ای براش نازک کرد.

- ببند... الان داری بهم عذاب وجدان میدی!

همون پسر سرزنشش و در لیوان قهوه ای که روی میز جا مونده بود رو به سمتش پرت کرد.
لیام خواسته یا نخواسته باعث میشد فکر کنه همه حرفاش و کارهایی که میکنه اشتباهن...وقتی اون پسر لباشو میجویید یا سرش رو پایین مینداخت و با پایین لباس تنش بازی میکرد، بیشترین زمانی بود که لویی حس میکرد در قبال حرفایی که میزنه عذاب وجدان گرفته.

- باشه!

لیامی که اندکی دستپاچه شده بود شونه‌هاش رو بالا انداخت و همزمان از چهره رو به قرمز شدن لویی خنده اش گرفت.
گاهی وقتا حس میکرد دوستش با خودش هم چندان صادق نیست و اصلا نمیدونه احساسات واقعیش چیا هستن.

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now