کامنت +1K
چپتر چهل و هفت- Irripetibile🎼Paloma Faith - Only Love Can Hurt Like This
🎼Arijit Singh - Tum Hi Hoهنوز نتونسته بود به خودش مسلط بشه که شخص دیگهای هم با سرعت از کنارش گذر کرد.
تا بخواد به خودش بیاد یکی از بادیگاردهای ایزادورا به سمت مرد شنلپوش هجوم آورد، کف دست بادیگارد که مارسل بود روی یه سمت صورتش قرار گرفت و سرش رو با شدت به ردیف قفسهها چسبوند. دست دیگرش در کسری از ثانیه پایین اومد و مچ دست مرد غریبه رو گرفت و اندکی پیچوند.اون لحظه بود که زین از پشت مارسل و مرد ناشناس بیرون اومد، با اخم عمیقی که وسط ابروهاش ظاهر شده.
لیام با دیدنش نفس لرزونی کشید و اندکی از فشار روی سینهاش کم شد.زین که بالاخره متوجهی وضعیتش میشد چندثانیهای بهش خیره موند و در آخر به سمت مارسل رو کرد.
چیزی رو به ایتالیایی پرسید و مارسل هم جمله کوتاهی در جوابش گفت.
همون بادیگارد فشار دستش رو روی مچ مرد غریبه بیشتر کرد، به اندازهای که مشتش باز شد و شیای از کف دستش روی زمین افتاد.نگاه لیام با افتادن جسم جابهجا شد و وقتی دسته کلیدی رو دید که به شکل یه فندکه و چندتا کلید بهش وصله، آوای نامفهمومی از ته گلوش بیرون پرید.
باورش نمیشد به خاطر یه دسته کلید اینطور وحشت کرده!
چطور ذهنش تا این حد بیرحم میشد که اینطور فریبش میده!
اگه وضع به همین منوال پیش میرفت و قرار بود در ترس و نگرانی غوطهور بشه، به زودی عقلش رو از دست میداد.- بذار بره...خودت هم برو.
صدای زین رو که شنید پلکهاش رو روی هم فشار داد.
اشتباه بود.
خارج شدنشون از شهر واقعا اشتباه بود.
و اومدنشون به اینجا، هرکجا که هست هم اشتباه محض بود.
کاش فقط برمیگشتن.درحالی که تلاش میکرد خودش رو جمع و جور کنه تا بتونه روی پاهاش بلند بشه، صدای قدمهایی به گوشش رسید.
کسی که میدونست مارسله از کنارش گذشت و شخص دیگری روبهروش متوقف شد.چشمهاش رو که باز کرد، زین مقابلش و روی پاهاش نشسته بود.
توی چشمهاش فقط تعجب و بیخبری میدید و شک نداشت چشمهای خودش با ترس و نگرانی پر شدن.
حالا به این فکر میکرد چطور این ترس رو به زبون بیاره و از زین بخواد برگردن!- خوبی؟
با سکوتی از جانبش، این زین بود که به حرف اومد، مکث کوتاهی کرد و بعد نگاهش رو تا روی پاهای لیام پایین آورد.
مرد کوچیکتر دوباره روی زانوهاش افتاده.
زین نمیتونست به این فکر نکنه که این مدل نشستن روی زمین برای لیام دردناکه یا نه!؟با افسوس آهی کشید و دستاش رو به دو طرف بدن لیام رسوند، بازوهاش رو از روی پتویی که به دورش پیچیده شده گرفت و قصد اینو کرد که بهش توی بلند شدن کمک بکنه اما لیام بطری آبی که توی دستهاش بود رو روی زمین رها کرد و با جلو کشیدن دستهاش، به یقههای کت تنش چنگ انداخت.
با این واکنشش، هر دو سر جاشون باقی موندن و حتی زین بیشتر از قبل به سمت پایین کشیده شد.
YOU ARE READING
Sweet Grief
Fanfiction" به خونهی من خوش اومدی پین کوچولو... قراره اینجا تبدیل به جهنمت بشه، طوری که برای فرار ازش مجبور بشی به خودم پناه بیاری..." کاپل: زیام (زین تاپ) ژانر: دراما، رومنس، انگست محدودیت سنی: NC 18+ کاور: ziam_malec