50 + Cast No. 4

1.3K 137 1K
                                    

کامنت +1K
چپتر پنجاه - بی‌خانمان

🎼Enrique - Space In My Heart
🎼Dimash - The Love Of Tired Swans

توی راهرویی که به اتاق لیام منتهی می‌شد ایستاده بود و به جر و بحث میراندا و ماریا نگاه می‌کرد.
برای اولین بار توی دوستی بیست و چهار سالش با لیام می‌دید اون دو زن اینطور با هم حرف میزنن.
در همه موارد قبل، میراند یک آدمک چوبی بود که فقط دستور می‌داد و ماریا نوکر حلقه به گوشی که با سر پایین فقط «چشم» می‌گفت اما حالا طوری باهم حرف میزنن که انگار دو تا دوست صمیمی هستن که از همه چیز زندگی هم خبر دارن.

کل مدتی که زین و لیام به اتاق رفته بودن ماریا سعی کرده بود به میراندا بفهمونه کارهایی که اون زن ازشون حرف میزنه از زین بر نمیاد چون میراندا اصرار داشت زین برای بالبو کار میکنه و قصدش فقط و فقط صدمه زدن به لیامه.
از طرفی وجود هری جو رو بیش از پیش متشنج کرده بود.
لیلی توی چند دقیقه‌ی گذشته دو بار تکرار کرده بود توسط هری دزدیده شده.
ماریا اونو همراه زین دیده بود منطقش بهش می‌گفت دزدیده شدن لیلی کار زینه اما زبانا همه چیز رو انکار می‌کرد.

لویی واقعا ایمان کوری که ماریا به زین داشت رو درک نمی‌کرد.
اون زن کاملا سفت و سخت پشت زین ایستاده بود و اصرار داشت واقعیت چیزی نیست که توسط میراندا و لیلی گفته میشه.

لویی واقعا تاسف می‌خورد چون زین هر کاری که بهش متهم می‌شد رو انجام داده بود حتی اگه ماریا قبول نکنه.

- چرا هنوز اینجاست!

با صدای عصبی لیلی نگاهش رو از اون دو زن گرفت.
لیلی از سمت راستش حرکت کرد و به نظر رسید به سمت هری میره.
قبل از این که بهش برسه مچ دستش رو گرفت و کشید. لیلی قدم نامتعادلی برداشت و بهش نزدیک‌تر شد.

- کافیه لیلی.

اخطارآمیز گفت و دستش را رها نکرد.
اصلا دلش نمی‌خواست درست مثل کاری که با زین کرد این دفعه به هری حمله کنه، مردی که همین الان هم جو به ضررشه و همه باهاش دشمنن.

- آخه چطوری اون

- می‌دونم. من درکت می‌کنم. هر حسی که داری من می‌فهممش.

به اون دختر اجازه کامل کردن جمله‌ش رو نداد.
بدون اینکه نگاهش رو از چشم‌های زیباش بگیره نیم قدم دیگه هم بهش نزدیک شد. ولوم صداش رو پایین‌تر آورد.

- اما تو از همه چی خبر نداری پس فقط آروم باش و بس کن.

با صدایی که فقط لیلی می‌شنیدش توضیح داد و خیره به چشم‌هاش باقی موند تا نشون بده چقدر جدیه.

لیلی در واکنش چشم‌هاش رو به روش باریک کرد.
این واقعا لویی بود که این حرف‌ها رو بهش میزنه و تا این اندازه نسبت به وجود هری آرومه؟
با شناختی که ازش داره انتظار داشت همین الان هری رو زیر مشت و لگدهاش بگیره اما این کار رو نکرده بود. نه تنها کاری بهش نداشت ازش دفاع هم می‌کرد این باعث می‌شد با خودش فکر کنه آیا واقعیت تمام چیزیه که میدونه؟

 Sweet Griefحيث تعيش القصص. اكتشف الآن