Part one: The Court

495 161 241
                                    

صدای مردم دیگه داشت اذیتش میکرد. نمیدونست چه کسی چنین اتهامی بهش زده. اینکه یکی نصف شب بیاد توی خونه ت و به زور دست و پات رو ببنده و بگه جادوگری، باعث میشد که تمام بدنش از عصبانیت داغ بشه. این چه مزخرفی بود که میگفتن. اصلا کی میتونه یه جادوگر رو تشخیص بده، اونم تو این شهر کوچک که هیچ کس، سواد درستی نداره و همه بر اصل خرافات زندگی میکنن. حتی معتقدن فرستادن بچه ها به مدرسه، باعث پرورش افکار شیطانی میشه، پس مدارس شهر رو هم تعطیل کردن.

5 سال پیش، برحسب اتفاق، چانیول وارد این شهر شد. شهری که هیچ پزشکی نداشت و چانیول، بعنوان پزشک داوطلب، به اونجا رفت. فردی با هوش و ذکاوت چانیول، به راحتی میتونست توی استانهای اصلی کشور، به کارش ادامه بده ولی چیزی که چانیول میخواست، آرامش بود. حوصله شلوغی و ترافیک های شهری رو نداشت. از هر نوع آلودگی بدش میومد پس به این شهر اومد تا با آرامش زندگی کنه.

اوایل مردم بهش اطمینان نداشتن چون فکر میکردن یک پزشک، در کار خدا دخالت میکنه ولی بعدها، وقتی که تونست خیلی از افراد رو نجات بده و یا حداقل در مریضی های کوچک، بهشون کمک کنه، مردم به عنوان یک شهروند پذیرفتنش و باهاش رابطه خوبی داشتن. چانیول هم همیشه سرش توی کار خودش بود و سعی میکرد فقط با لبخند به مردم جواب بده.

تا دیشب، همه چیز خوب بود. ولی امروز، روی صندلی نشسته بود و افراد شورا رو به روش بودن و بهش میگفتن جادوگر.

---------------------------------------------------------------------------------

اینکه توی اون جمعیت ایستاده بودم و داشتم یه دادگاه مسخره رو نگاه میکردم، آزار دهنده بود. پیرمردی که رئیس شورا بود، بدون اینکه از جاش بلند شه، گفت:"پارک چانیول، تو به اتهام اینکه یه جادوگری، امروز اینجا هستی. اتهامت رو میپذیری؟"

پوزخند زدم و به چانیول نگاه کردم. نگاهش، کلافه و عصبی بود. اون دنبال آرامش بود و الان، توی این جایگاه نشسته بود. چانیول با پوزخند بهش نگاه کرد و گفت:"اگر بگم نه، شما میپذیرید که من جادوگر نیستم؟"

پیرمرد گفت:"طبق بررسی های ما، تو جادوگری."

-:"دقیقا با چه روشی بررسی کردید که من جادوگر بودم؟"

-:"تو میتونی بیماری افراد و ضعفهاشون رو تشخیص بدی، میتونی به زندگی برشون گردونی، همیشه ساکتی و با کسی در ارتباط نیستی، شبها چراغت تا دیروقت روشنه و روزها، زود از خواب بیدار میشی."

مسخره بود. واقعا مسخره بود.چانیول پوزخند صدا داری زد و گفت:"هر کس این ویژگی رو داشته باشه، جادوگره؟ فکر میکردم که باید ویژگی های دیگه ای هم داشته باشه. از لحاظ ظاهری."

مرد میانسالی که کنار رئیس شورا بود، ایستاد و گفت:"طبق گفته پدرانمون، جادوگرها افراد جذابی هستن و تو هم یه مرد جذابی. جادوگرها نیاز جنسی ندارن و تو توی این چند سال، هیچ وقت با زنی در ارتباط نبودی. پس تو جادوگری."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now