Part 12: Hunting

348 126 143
                                    

ساعت نزدیک 11 شب شده بود و اون جادوگرهای عوضی هنوز از بار بیرون نیومده بودن. بکهیون کلافه بود و حتی نمیخواست این کلافگی رو مخفی کنه. بوی جادوگر باعث شده بود لثه هاش به خارش بیفتن و دلش بخواد اون بو رو بیشتر حس کنه! بوی ناله جادوگرها رو وقتی که میکشتشون. بکهیون یه هانتر بود ولی مثل یک خوناشام عمل میکرد! وقتی جادوگری میدید، تا زمانی که از بین نبرتش، کوتاه نمیومد. حتی خیلی اوقات هم اون جادوگرها رو شکنجه کرده بود تا لذت بیشتری ببره! ولی هیچ کس از شکنجه گاهی که بکهیون درست کرده بود، حتی خبر هم نداشت!

با صدای یهویی چانیول، بهش نگاه کرد:"دارن میان. 5 نفرن."

بکهیون نفهمید که چانیول از کجا متوجه اونها شده، چون حواسش به هیچی نبود ولی چن که متوجه حرکت چانیول شده بود، توی گوشش گفت:"چانیول، اینجا کلی هانتر هست! لطفا مراقب باش."

چانیول ترسیده نگاهش کرد و سر تکون داد. با اومدن اون جادوگرا، بکهیون اسلحه بزرگش رو سمت آسمان گرفت و وقتی هر پنج نفر، از بار بیرون اومدن، شلیک کرد و از سر اسلحه یک تور جادوگرگیری بزرگ پرتاب شد و هر پنج نفر زیر اون تور، حبس شدن و عصبی، فریاد کشیدن. بکهیون با پوزخند، اسلحه ش رو روی شونه اش انداخت و گفت:"انتظار ما رو نداشتید؟"

چانیول عینکش رو روی بینی ش گذاشت و نگاه کرد. حس عجیبی داشت پس باید از «اما» کمک میگرفت. به پنج نفر نگاه کرد و دید یکی از اونها، جادوگر نیست. عجیب بود. ولی اون هیچ علامتی از جادوگر بودن نداشت. سمت بکهیون رفت و گفت:"بکهیون، یکیشون جادوگر نیست."

بکهیون با اخم نگاه کرد و گفت:"کدومشون؟"

چانیول گفت:"اونی که کت کرم تنشه. قد بلندتره."

بکهیون بهشون نگاه کرد و گفت:"الان یه جهنم به پا میشه و نمیدونم اونو نجات بدم یا مردم دیگه رو."

چانیول گفت:"من اون رو نجات میدم و تو اینا رو آتیش بزن."

بکهیون نگاش کرد و گفت:"ماسکت رو بزن."

و چانیول سریع ماسکش رو روی صورتش زد و سمت اونها رفت. جادوگری که مسن بود، گفت:"یه هانتر کوچولوی جدید؟"

چانیول پوزخند زد و گفت:"آره. یه هانتر جدید که قراره تو و دوستات رو بکشه."

جادوگر خندید و باعث شد بقیه هم بخندن. چانیول به مرد نزدیک شد و گفت:"میتونی تو 5 ثانیه فرار کنی؟"

مرد ترسیده نگاهش کرد و سر تکون داد. چانیول سریع خنجرش رو درآورد و توی یه حرکت سریع، قسمتی از تور جادوگرگیری رو پاره کرد و دست مرد رو گرفت و کشید و از تور بیرون کشیدش و در حالیکه سریع، تور رو با دستهاش نگهداشته بود، گفت:"برو. تا جایی که میتونی سریع فرار کن و برو."

و مرد شروع کرد به دویدن. و جادوگرهای دیگه ای که شروع کردن به حمله کردن به چانیول. بکهیون کلافه فندکش رو درآورد و روشنش کرد و سوتی زد و توجه اونا رو جلب کرد و وقتی نگاهش کردن گفت:"زیادی دارید فعالیت میکنید."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now