Part 14

310 117 177
                                    

سلام به همه

این چند وقتی که نبودم، و خب گفتم که چه اتفاقی هم افتاده و اینا، بدترین دو هفته عمرم بود... و ببخشید که نتونستم آپ کنم و برنامه آپ یکم بهم ریخته بود.

ولی خب، الان یکم بهترم و دارم مینویسم و سعی میکنم که سریعتر آپ کنم تا جبران بشه.

خلاصه که مراقب خودتون باشید و ووت بدید تا من انرژی بیشتری بگیرم. البته کامنت هم زیاد بذارید چون اصلا کامنت یه چیز دیگه است.

---------------------------------

از حمام بیرون اومد و دنبال بقیه گشت. وقتی همشون رو کنار هم توی پذیرایی کوچک خونه چانیول دید، گفت:"یه چیزی خیلی عجیبه."

چن با لحن متعجبی بهش گفت:"خیلی خیلی عجیبه بکهیون. شهر داره به حالت سبز برمیگرده و این بینهایت عجیبه."

بکهیون سریع خودش رو رسوند به چن و دستگاه رو نگاه کرد. چانیول گفت:"تا دیروز اینجا نزدیک به رنگ سیاه بود و الان، داره سبز میشه. این یعنی چی؟"

کیونگسو نگاه عاقل اندرسفیهی بهش انداخت و گفت:"یعنی جادوگرها اینجا رو ترک کردن. ولی هیچ جا به رنگ تیره نشده واین یعنی خطر."

بکهیون نقشه کلی رو روی آیپدش باز کرد و دید همه جا به رنگ سبزه و داشت عصبی میشد. با دست راستش، سرش رو گرفت و گفت:"چه نقشه ای کشیدن؟"

چن گفت:"وضعیت قرمز اعلام کن."

بکهیون سریع گوشی ش رو درآورد و شماره وزارتخونه رو گرفت و گفت:"سریعا همه مردم رو قرنطینه کنید. هیچ کس، تاکید میکنم هیچ کس، در هیچ شهر و هیچ روستایی، حق این رو ندارن که از خونه هاشون در بیان. همه باید توی خونه هاشون باشن و درب خونه ها قفل باشه. هیچ کس حتی برای خرید مایحتاج حق نداره از خونه دربیاد."

صدای پشت خط که صدای وزیر بود رو شنید:"ما نمیتونیم چنین دستوری بدیم."

بکهیون عصبی گفت:"یعنی چی نمیتونید چنین دستوری بدید؟ وضعیت قرمزه."

وزیر گفت:"بکهیون، ما محدودیتهایی داریم که خودت هم میدونی."

بکهیون عصبی تر از اون بود که بخواد به ادبیاتش دقت کنه و گفت:"مرده شور خودتون و قوانینتون. مردم قراره بمیرن و شما به قوانین فکر میکنید؟"

چانیول اشاره کرد بهش که قطع کنه. بکهیون هیچی نگفت و قطع کرد و گفت:"چی شده؟"

چانیول گفت:"یادمه «اما» قبلا گفته بود که هانترها یه شبکه مخصوص دارن برای شرایط قرمز! الان هم همون شرایطه."

بکهیون لبخندی زد و سریع سمت چانیول رفت و لبش رو محکم بوسید و گفت:"ممنونم که یادم آوردی."

و ازش فاصله گرفت و ما اونجا سه نفر رو داشتیم که شوکه نگاهش میکردن. کیونگسویی که هیچ وقت حتی ندیده بود بکهیون کسی رو ببوسه، چنی که مطمئن بود اون جرقه کوچک رو دیده و چانیولی که قلبش دقیقا تو دهنش میتپید.

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now