Part 24: Butterfly

297 111 195
                                    

با صدای در چشمهاش رو باز کرد. چن دم در بود و با لبخند نگاهش میکرد. سعی کرد موقعیتش رو بسنجه. توی آغوش چانیول بود. جوری که بیدارش نکنه، خودش رو عقب کشید و از تخت بیرون رفت. به چن که رسید آروم پرسید:"چی شده؟"

چن با لحن آروم گفت:"4 ساعت تموم شده و میشه قرنطینه رو تموم کرد."

بکهیون سری تکون داد و در حالیکه به سمت پذیرایی میرفت گفت:"لوهان هست؟"

چن گفت:"نه. با سهون رفتن. گفت کارهایی داریم که باید انجام بدیم."

بکهیون پوزخند زد و گفت:"حس بدیه که تو خونه کسی باشی و طرف مجبور شه برای انجام کارهاش، بره جای دیگه."

چن آروم خندید و گفت:"اوضاع شما چطوره؟"

بکهیون روی صندلی نشست و گفت:"عالی. هم رو میبوسیم."

چن خندید و گفت:"همینکه از پوسته یه مرد با تمایلات عادی در اومده و تو رو پذیرفته، خیلی خوبه. گام بزرگیه."

کیونگسو ماگ قهوه رو جلوی بکهیون گذاشت و گفت:"چرا حس میکنم خوشحال نیستی؟"

بکهیون با نگاهش تشکر کرد و گفت:"چون میترسم که «اما» رو ببینه و فراموش کنه همه چیز رو. و فقط این من باشم که یه طرفه دارم تلاش میکنم."

کیونگسو سری تکون داد و گفت:"بعید میدونم اینطوری باشه."

-:"بعید ندون کیونگ. من یه مدت هی دم گوشش حرف زدم و اون میتونه فقط بخاطر یه کنجکاوی تحریک شده، بخواد به من نزدیک شه. اینکه بودن با یه پسر چطوریه؟ اینکه با یه هانتر مثل من باشه، چه اتفاقی میفته و همه اینها! من نگرانم."

چن و کیونگسو به هم نگاه کردن. بکهیون آدمی نبود که از نگرانی صحبت کنه. اون همیشه میدونست دنبال چیه و هیچ وقت از چیزی نگران نمیشد و این آشفتگی برای بکهیون، چیزی نبود که دوستاش بخوان بیخیالش شن. چن گفت:"بک، «اما» و چان رابطشون اونطوری نیست."

بکهیون نگاهش کرد و گفت:"حتی اگر رابطشون اونطوری نباشه، باز هم یه بچه دارن. بچه ای که میتونه کنار هم نگهشون داره."

چن گفت:"بچه ای که هنوز به دنیا نیومده و معلوم نیست که به دنیا بیاد یا نه!"

بک مشکوک نگاهش کرد و گفت:"یعنی چی؟"

-:"بک خودت خوب میدونی اگر بچه ای از دو نژاد مختلف ایجاد شه، احتمال اینکه به دنیا بیاد، خیلی کمه! یا مادر یا بچه، یا هردو، توی این حالت میمیرن. «اما» پذیرفت که حامله بشه تا دست سونگجه بهش نرسه ولی در آخر معلوم نیست این بچه، متولد بشه یا نه."

بک نگاهش کرد. با اینکه از اینکه چان و «اما» بچه داشته باشن، متنفر بود، ولی اصلا دوست نداشت بلایی سر «اما» یا اون بچه بیاد. آروم گفت:"امیدوارم متولد بشه. دوست ندارم اون بچه بمیره. یا «اما». و چانیول، میتونه انتخاب کنه."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now