Part 23: من دوستت دارم

316 114 153
                                    

با صدای در، همه تو جاشون نیم خیز شدن. تمام 24 ساعت گذشته رو چشم روی هم نذاشته بودن تا اگر کسی حمله کرد، هوشیار باشن. فقط 24 ساعت دیگه تا پایان اون هفته جهنمی باقی بود. کیونگسو از جاش بلند شد و سمت در رفت. اسلحه ش رو درآورد و گفت:"چی میخوای؟"

کسی که پشت در بود گفت:"لوهانم. در رو باز کنید."

کیونگسو به سهون نگاه کرد و سهون گفت:"اولین بار کی همو دیدیم؟"

صدای خنده لوهان اومد و گفت:"توی بار، تو مست بودی و من رو بوسیدی."

سهون با خجالت سرش رو پایین انداخت و گفت:"لوهانه."

کیونگسو در رو باز کرد و لوهان داخل اومد. دستش کیسه نوشیدنی و غذا بود. گفت:"حدس زدم که نتونید چیزی بخورید پس اومدم ازتون پذیرایی کنم."

و کیسه رو روی میز گذاشت. سهون بهش نگاه کرد و گفت:"لو، من خیلی خسته م. خوابم میاد."

لوهان کنارش نشست و سرش رو روی شونه ش گذاشت و گفت:"یکم بخواب. من به جات بیدار میمونم."

سهون چشماش رو روی هم گذاشت و گفت:"دلم برات تنگ شده بود."

لوهان موهاش رو بوسید و گفت:"منم."

و کمرش رو نوازش کرد. با لبخند به بقیه گفت:"پسر کوچولوی من یکم خسته شده."

بکهیون دهن کجی کرد و بعد گفت:"فقط بخاطر اینا که نیومدی؟"

لوهان لبخندی زد و گفت:"هنوزم بی ادبی بکهیون. کاری نکن که مجبور شم تنبیهت کنم؟"

بکهیون خیره نگاهش کرد و لوهان گفت:"نه. خواستم بگم شرایط جوی داره تغییر میکنه. 4 ساعت دیگه تایم تموم میشه و سونگجه جایی قایم شده که نتونستم پیداش کنم."

چانیول لبخند زد و گفت:"واقعا؟"

لوهان سرش رو تکون داد و کیونگسو گفت:"راجب سونگجه، میتونم بپرسم؟"

لوهان گفت:"من، سونگجه و یسونگ، یه جورایی برادریم. برادر خونی نیستیم ولی هر سه مون یه قدرت داریم. ما پدر و مادری نداشتیم. این مورد توی جادوگرها پیش میاد. جادوگرهایی که بدون هیچ پدر و مادری به وجود میان. مثل ما سه تا. اینکه چطور و چه جوری نمیدونم. افسانه ها متفاوته. برخی میگن شیطان با جادو ما رو درست میکنه، بعضیا میگن ما فقط تک والدیم و یک مادر ما رو به دنیا میاره و بعضیا میگن، شیطان به یه انسان تجاوز میکنه و اون انسان قبل به دنیا اومدن ما، میمیره. پس ما سه نفر، قدرتهای زیادی داریم و هر سه مون رئیسیم."

چن گفت:"پس چطور شد که جدا شدید؟"

-:"قضیه به 15 سال پیش برمیگرده. یا بیشتر. برای ما جادوگرها زمان خیلی مهم نیست. ولی چیزی که هست اینه که ما تصمیم داشتیم آروم باشیم تا هم خودمون هم افرادمون، به راحتی زندگی کنن. این چیزی بود که من و یسونگ تصور میکردیم. ولی سونگجه فرق داشت. تو برهه ای که ما داشتیم توی آرامش زندگی میکردیم، سونگجه دنبال قدرت بیشتری بود. برای همین از جادوگرهای سیاه پیر، منبع قدرت رو میخواست و اونها، اون رو سمت میراث فرستادن."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now