Part Nine: Emma

363 122 165
                                    


قرار بود این قسمت با شرط ووت آپ بشه ولی ... این قسمت رو تقدیم میکنم به کیمیا دوست جدیدم

____________🌹🌹🌹🌹

با حس تهوع شدید، از خواب بیدار شدم و سریع خودم رو به سرویس بهداشتی تو اتاق رسوندم و شروع کردم به عق زدن. با حس دستهای کسی که کمرم رو نوازش میکرد، با حال بد، لبخندی زدم. همینکه الان پیشم بود کافی بود. بقیه ش دیگه مهم نیست.

وقتی کمی بهتر شدم، برگشتم سمتش و چهره خوابالو و چشمهای نگرانش رو دیدم. لبخندی زدم و گفتم:"خوبم."

آروم و نگران گفت:"فکر میکردم فقط آدما هستن که ویار صبحگاهی دارن."

خندیدم و گفتم:"نه گویا منم دارم. شاید بخاطر اینکه منم یه جورایی انسان محسوب میشم."

خندید و گفت:"مطمئنی تنهایی از پسش برمیای؟ من یه هانتر نیستم و میتونم همین امروز بیخیال همه چی شم و باهات بیام."

در حالیکه از روی زمین بلند میشدم، با لبخند گفتم:"نترس. از پسش برمیام. امروز چن من رو میرسونه پیش خانواده م و وقتی این جنگ تموم شد، میای پیشم."

یهو نگران پرسید:"ولی این بچه اگر بزرگ شه، مشخص میشه که ..."

نذاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم:"نگران چیزی نباش چانیول. من حواسم به همه چیز هست!"

سری تکون داد و کمکم کرد دست و صورتم رو بشورم و هر دو با هم از اتاق خارج شدیم. چن توی هال کوچک نشسته بود و با دیدن ما ایستاد و کمی تعظیم کرد. گفتم:"سلام چن. خوبی؟"

لبخندی زد و گفت:"سلام. بله. منتظر شما بودم. رنگتون پریده، خوبید؟"

سر تکون دادم و تا اومدم جواب بدم، صدای عنق بکهیون رو شنیدم که گفت:"حامله است."

چن با نگرانی به من نگاه کرد و لبخند زدم. سعی کرد نگرانیش رو بروز نده. با لبخند گفتم:"صبحانه که خوردم با هم میریم."

بکهیون کلافه گفت:"دیشب خیلی صدا میکردید. قبول دارم قراره یه مدت با هم نباشید ولی این دیگه خیلی زیاده روی بود!"

چانیول با پوزخند نگاهش کرد و گفت:"فکر کردی اذیت شدنت برام مهمه؟"

بکهیون عصبی نگاش کرد و گفت:"کاری نکن جوری همینجا بکنمت که فقط بگی ببخشید ددی اشتباه کردم!"

چانیول خندید و گفت:"مگه اصلا چیزی داری که بخوای بکنی؟"

و به پایین تنه بکهیون نگاه کرد. بک عصبی گفت:"بکشم پایین که از خودت خجالت میکشی!"

چانیول با پوزخند گفت:"بکش پایین ببینم."

کلافه گفتم:"پسرا، فکر نمیکنید حرفهاتون جلوی من و چن، یکمی زننده است؟"

چانیول سریع سرش رو پایین انداخت و بکهیون گفت:"فکر نمیکنم چیزی باشه که باعث خجالت باشه. مخصوصا اینکه تا صبح صداتون نذاشت بخوابم."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now