S2 - E16

268 101 92
                                    

سمت سوهو رفت و گفت:"میتونیم باهات حرف بزنیم؟"
سوهو به چانیول و به بکهیونی که با فاصله ازش ایستاده بود نگاه کرد و گفت:"بله فرمانده. حتما."
و به سمت کلبه اش حرکت کرد و دو مرد هم به دنبالش رفتن. وقتی که جلوی کلبه رسیدن، سوهو گفت:"چیه که باعث شده فرماندهان ارشد بخوان با من صحبت کنن؟"
چانیول گفت:"تو تقریبا قدیمی ترین جادوگر اینجایی و از طرفی، یه جادوگر سفید قوی هستی. میخواستم تو یک مورد کمکم کنی."
سوهو سری تکون داد و اشاره کرد ادامه بده. چانیول گفت:"مطمئنم تو هم میتونی شرایطی که برای بکهیون درست کردم رو ببینی و من برای اینکه حداقل توی جنگ پیش رو، بشه دردهاش رو کمتر کنیم، ازت کمک میخوام."
سوهو متعجب گفت:"چرا خودت اینکار رو نکردی؟"
-:"نتونستم."
سوهو نگاه ناخوانایی کرد و بعد از یک مکث 3 دقیقه ای گفت:"یه معجون موقت درست میکنم تا زمانی که خودت بفهمی باید چکار کنی."
سمت کلبه برگشت و گفت:"البته این معجون فقط میتونه 4 روز این درد رو کنترل کنه و از طرفی، فقط یکبار میشه ازش استفاده کرد. پس باید توی این 4 روز یه فکری براش بکنی چون درد بعدش، خیلی بیشتر از درد الانه."
چانیول گفت:"باید چکار کنم؟"
سوهو درب کلبه رو باز کرد و گفت:"چشمهات رو باز کنی. تنها کاری که باید بکنی اینه که چشمهات رو باز کنی."
-:"یعنی میتونیم درستش کنیم؟"
سوهو عصبی گفـت:"پارک چانیول تو یه جادوگری. اگر کاری با منطق انسانی جور درنیاد، با منطق جادوگری میتونی حلش کنی. قدرت، پاور، یو نو؟!"
چانیول متعجب به بکهیون نگاه کرد و بکهیون پوزخندی زد. این پسر وقتی گیج میشد و احمق میزد، واقعا بوسیدنی میشد. جلو رفت و سریع لبهای چانیول رو بوسید و گفت:"میگه چشمهات رو باز کن ولی نه اینطوری که دلم بخواد ببوسمت."
سوهو از داخل کلبه گفت:"بیون بکهیون تو هم مغزت رو به کار بندازی بد نیست."
بکهیون با اخم به کلبه ای که سوهو داخلش بود نگاه کرد و گفت:"منتظر بودم تو دستورش رو بدی."
سوهو با یه پاتیل متوسط و یه پایه نگهدارنده بیرون اومد و گفت:"الان که گفتم، پس به کارش بنداز."
و مثلا آروم گفت:"از آدمایی که درست فکر نمیکنن خوشم نمیاد."
بکهیون عصبی گفت:"منم نخواستم از من خوشت بیاد."
چانیول گفت:"سوهو بهتر نیست به جای اینکه متلک بندازی بگی منظورت چیه؟"
سوهو با اخم گفت:"کاش به جای اینکه از قسمت غرایز مغزتون استفاده میکردید، از قسمت های دیگه ش هم استفاده میکردید. یه بخش بزرگ از مغزتون بی استفاده مونده."
چانیول کلافه گفت:"واضح بگو سوهو."
سوهو از توی کیسه ای که زیر لباسش مخفی بود، دو بطری درآورد و به چانیول نگاه کرد و گفت:"اگر میخواستم واضح بگم، واضح میگفتم. من از حل المسائل متنفرم. اگر میخوای به جوابی برسی، از راهنمایی ها استفاده کن و جوابش رو به دست بیار. من هیچ جوابی بهت نمیدم. تو خوب میدونی کی هستی پارک چانیول، پس از این دونسته استفاده کن."
مقداری از هر دو بطری رو داخل پاتیل ریخت و گفت:"به یکم از موهاتون احتیاج دارم."
و جلو رفت و دستش رو پشت سر چانیول برد و قسمتی از موهای پشت سرش رو کند و چانیول بلند گفت:"آخ."
سوهو به موهای توی دستش نگاه کرد و لبخندی زد و سمت بکهیون رفت و بکهیون گفت:"خودم بهت میدم."
سوهو بی توجه بهش، دستش رو پشت سرش برد و موهاش رو کشید. بکهیون با اخم نگاهش کرد و سوهو، با پوزخند به موهای توی دستش نگاه کرد. سمت پاتیل رفت و موها رو داخلش ریخت و با چوبدستیش، زیر پاتیل رو روشن کرد و ملاقه کوچکی رو هم توی پاتیل گذاشت و با جادو، اون رو به حرکت درآورد و گفت:"این معجون رو که بخوری، تقریبا یکساعت میخوابی و بعد از یک ساعت، های میشی."
بکهیون متعجب گفت:"های؟"
سوهو با پوزخند انگشتش رو از حالت بسته به حالت باز درآورد و گفت:"های."
بکهیون گفت:"این چه کوفتیه؟"
-:"معجونی که میتونه چند روز حالت رو خوب کنه."
-:"چرا باید های شم؟"
-:"چون بخشی از وجود جادوگری که عاشقته توشه."
و شونه بالا انداخت و داخل کلبه رفت و گفت:"تا زمانی که خوابی میتونی تو خونه من باشی که بتونم چکت کنم ولی بعد اون، باید برید اتاق خودتون. خوشم نمیاد یه انسان های شده رو ببینم."
و با یه ماگ بیرون اومد و گفت:"و البته وقتی های میشی، حق نداری که کاری بکنی. نه میتونی به خودت دست بزنی نه میتونی با کسی بخوابی."
بکهیون و چانیول متعجب با هم گفتن:"چی؟"
سوهو لبخند شیطانی زد و گفت:"فقط باید تحملش کنی."
چانیول نگران گفت:"چقدر طول میکشه؟"
-:"نمیدونم. بستگی داره شاید یکساعت شاید چند ساعت."
-:"جادو چی؟"
سوهو عصبی گفت:"میخوای بکشیش؟ ما داریم بهش یه معجون جادویی میدیم و تو دوباره میخوای روش از جادو استفاده کنی؟"
-:"آخه درد میکشه!"
-:"تو تنها کسی هستی که میتونی کمکش کنی."
-:"چطور؟ میگی هیچکاری نکنیم."
-:"نگفتم هیچکاری. گفتم خودش نباید به خودش دست بزنه و هیچ آدم دیگه ای هم نباید بهش دست بزنه. با هیچ کس هم نباید بخوابه."
بکهیون عصبی گفت:"پس چکار کنیم؟"
سوهو ماگ رو روی میز گذاشت و انگشتهای دستهاش رو چندبار باز و بسته کرد و گفت:"دست! شما هم دست دارید. خدایا چرا اینا از مغزشون استفاده نمیکنن."
بکهیون گفت:"یعنی با دست؟"
سوهو ملاقه رو از داخل پاتیل درآورد تا غلظت معجونش رو ببینه و گفت:"دهن هم دارید."
بکهیون با پوزخند به چانیول نگاه کرد و چانیول سریع نگاهش رو دزدید و به جایی دور دست نگاه کرد و بکهیون آروم خندید. سوهو از درون به زوج مقابلش لبخند میزد و از بیرون، سعی میکرد جدی و خشک باشه. مادر چانیول، کسی بود که سالها پیش، بهش کمک کرده بود. حالا وقت این بود که سوهو جبرانش کنه. برای پسری که چند ماه پیش خودش نگهش داشته بود و بعد، رهاش کرده بود تا بتونه جونش رو نجات بده. تمام این سالها، دوست داشت که مراقب چانیول باشه ولی نمیتونست. نه تا وقتی که با یه جادوگر سیاه زندگی میکرد. همینکه تونسته بود اون جادوگر رو بپیچونه و بیاد به این مقر، بزرگترین شانس زندگیش بود. مطمئن بود که اون جادوگر اینجا نمیاد. پس میتونست از این فرصت استفاده کنه و پیش چانیول باشه.
به معجون نگاهی کرد و گفت:"خب، آماده شد. میتونی بخوری."
و معجون رو توی ماگ ریخت. بکهیون به ماگی که ازش بخار بلند میشد نگاهی کرد و گفت:"مزه اش چطوره؟"
-:"خوشمزه است. نترس."
و ماگ رو سمت بکهیون گرفت. بکهیون مردد به چانیول نگاه کرد و چانیول به سوهو با تردید نگاه کرد و گفت:"میتونم یکم ازش رو امتحان کنم؟"
سوهو ملاقه رو سمت چانیول گرفت و گفت:"یه انگشت بزن."
و چانیول با انگشت کوچکش، کمی از معجون رو برداشت و توی دهنش گذاشت و بعد از مزه کردنش گفت:"مزه ش خاصه. یکم شوره ولی خوشمزه است."
بکهیون ماگ رو گرفت و سوهو گفت:"چانیول شوریش بخاطر توئه. تو یکم شوری."
بکهیون متعجب به سوهو نگاه کرد و سوهو در حالیکه پشتش رو میکرد گفت:" نخوردیش؟"
بکهیون با صدای بلند گفت:"چی؟"
سوهو با پوزخند برگشت و گفت:"معجون رو. نخوردیش."
بکهیون با اخم به پوزخند معنی داره سوهو نگاه کرد و سوهو گفت:"تا داغه باید بخوری. نترس دهنت نمیسوزه. این معجون جادوییه و اگر سرد شه اثرش رو از دست نمیده. بخورش."
چانیول دستش رو پشت کمر بکهیون گذاشت و گفت:"نترس. بخورش. من پیشتم."
بکهیون ماگ رو به دهنش نزدیک کرد و جرعه ای از معجون رو نوشید و به چانیول نگاه کرد و چانیول لبخندی بهش زد و بکهیون مجددا ماگ رو روی لبهاش گذاشت. با هر جرعه از معجون که میخورد، حس خاصی توی بدنش به وجود میومد. یک جرعه، درد، یک جرعه سرما، یک جرعه تهوع، یک جرعه تپش قلب، یک جرعه گرما. وقتی معجون تموم شد، ماگ رو دست چانیول داد و بیحال گفت:"حالم خوب نیست."
چانیول محکم در آغوش گرفتش و به سوهو گفت:"سوهو، بکهیون یه جوریه."
روی صورتش پر از عرق بود و بدنش یخ بود. سوهو از کلبه بیرون اومد و گفت:"بیارش تو. تخت رو براش آماده کردم."
چانیول بکهیونی رو که زیر لب ناله میکرد و چشماش خمار بود رو روی دستهاش بلند کرد و سمت در کلبه رفت. سوهو کنار رفت و گفت:"بذارش روی تخت."
چانیول بکهیون رو روی تخت گذاشت و سوهو گفت:"دکمه اول و دوم لباسش رو هم باز کن."
چانیول سریع کاری رو که سوهو گفت رو انجام داد. سوهو گفت:"خب، بلند شو."
چانیول ایستاد و به بکهیون نگاه کرد. سوهو چوبدستیش رو سمت بکهیون گرفت و لحظه ای بعد، دست و پاهای بکهیون با طناب به تخت بسته شده بود. چانیول متعجب به سوهو نگاه کرد و گفت:"چرا اینکار رو میکنی؟"
-:"اگر دست و پاش آزاد باشه به خودش آسیب میزنه. تو که نمیخوای به خودش آسیب بزنه؟"
چانیول با نگرانی به بکهیون نگاه کرد و سوهو گفت:"بهتره بیرون باشی. بوی تو شاید حالش رو تشدید کنه. منم الان میام."
چانیول گفت:"حالش چطوره؟"
-:"انگار روی آتیش یخ ریخته باشی."
چانیول سری تکون داد و با قدمهای سست سمت در کلبه رفت. سوهو به بکهیون نگاه کرد و دستش رو روی پیشونی بکهیون گذاشت و با لبخند بهش نگاه کرد. این پسر گستاخ، قلب بزرگی داشت که تا امروز باعث شده بود زنده بمونه. اگر بکهیون میدونست چه هدیه ای توی قلبش داره، ازش به عنوان نفرین یاد نمیکرد.
بوسه سبکی روی پیشونی بکهیون گذاشت و بیرون رفت. چانیول نگران بیرون کلبه ایستاده بود. سمتش رفت و دستش رو روی بازی چانیول گذاشت و گفت:"نگران نباش. الان میخوابه. از الان فکر این باش که اگر های شه میخوای چکار کنی! یادت نره عایق صوتی بذاری."
و خندید. چانیول به زور لبخندی زد و گفت:"وقتی های شه، درد داره؟"
-:"نه مثل دردی که تجربه کرده. از پسش برمیاد."
چانیول سری تکون داد و سوهو با جادو دو صندلی رو کنار هم ایجاد کرد و گفت:"بشین."
چانیول نشست و سوهو هم در حالیکه کنارش قرار میگرفت گفت:"دلت برای مادرت تنگ نشده؟"
چانیول بدون اینکه نگاهش کنه گفت:"چطور باید دلم برای کسی که ندیدم تنگ بشه؟"
سوهو سری تکون داد و گفت:"جوری نگو که انگار نمیشناسیش."
چانیول پوزخندی زد و گفت:"اینکه بشناسمش و بدون کی ام، تو اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمیکنه سوهو. من هیچ وقت مادرم رو ندیدم."
-:"و پدرت رو."
-:"اون عوضی رو دیدم. و اون حتی من رو نشناخت."
سوهو بهش نگاه کرد و چیزی نگفت. چانیول آروم گفت:"حالم بهم میخوره وقتی میفهمم پدرم کیه."
سوهو دستی روی شونه اش گذاشت و گفت:"اون هنوز نمیدونه تو هستی. مادرت تو رو مخفی کرد."
چانیول پوزخندی زد و گفت:"مطمئنن میتونست بوی من رو حس کنه. همونطوری که من بوی کای رو حس کردم. کای که نه شبیه منه نه شبیه «اما». اون هیچ وقت من رو نمیخواست سوهو. سعی نکن توجیهش کنی."
سوهو سری تکون داد و چانیول گفت:"چطور باهاش زندگی میکنی؟"
سوهو متعجب نگاهش کرد و چانیول گفت:"بوش رو حس میکردم ازت. روزهای اولی که اومده بودی."
سوهو به رو به روش نگاه کرد و گفت:"ما هیچ ارتباطی با هم نداریم."
-:"میدونم. تو زن داری."
-:"داشتم."
چانیول سری تکون داد و گفت:"آره. داشتی."
سوهو مچ دست راستش رو با دست چپش گرفت و ماساژ داد و گفت:"شکنجه شدم. وقتی که مادرت رو فراری دادم."
-:"چرا باهاش ازدواج کردی؟"
-:"دوستش داشتم. ممنوعه بود ولی دوستش داشتم. مثل حس تو به بکهیون."
چانیول پوزخند تلخی زد و گفت:"بودن من با بکهیون عشق ممنوعه است ولی بکهیون شیطان نیست."
سوهو سری تکون داد و گفت:"آره. بکهیون انسانه بزرگیه. من اون موقع به اینکه اون دختر کیه، اهمیتی نمیدادم. فقط میخواستم باهاش باشم. وقتی که بچه دار شدیم و فهمیدم یک شیطان وارد دنیا شده، تازه فهمیدم چی شده. ولی باید از خانواده م محافظت میکردم. کاری که شاید هر پدر و مادری میکنن. اون رو از خودمون دور کردم تا کسی نفهمه و امیدوار بودم قدرتهاش رو پیدا نکنه ولی با امیدواری من، هیچی درست پیش نرفت."
چانیول سری تکون داد و گفت:"همه اینها اتفاق افتاده و مهم نیست. الان فقط من باید سونگجه رو نابود کنم و بکهیون رو نجات بدم."
سوهو بهش نگاه کرد و گفت:"اگر نتونی نجاتش بدی؟"
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:"میدونی که فقط یه راه آخر هست که میتونم نجاتش بدم."
نگران به چانیول نگاه کرد و گفت:"چانیول."
چانیول پوزخندی زد و گفت:"اگر نتونم تو این چند روز راهی پیدا کنم، به هر قیمتی بکهیون رو نجات میدم."
-:"مادرت..."
چانیول عصبی نگاهش کرد و گفت:"من هیچ مادر و پدری ندارم. پس ازم نخواه که برای نجات بکهیون، از اونها کمک بگیرم."
سوهو سری تکون داد و گفت:"امیدوارم بتونید جنگ رو زود تموم کنید و «اما» رو ببینی. حداقل اون جزو خط قرمزهات نیست."
چانیول سری تکون داد و گفت:"دلم براش تنگ شده."
سوهو لبخندی زد و گفت:"همیشه فکر میکردم آخرش با «اما» ازدواج میکنی ولی اون عاشق چن شد و تو عاشق بکهیون."
چانیول لبخندی زد و گفت:"موندم چطوری عاشق چن شد!"
سوهو خندید و گفت:"چن جذابیتهای مخفی زیادی داره."
چانیول خندید و گفت:"اون رو که میدونم. ولی اونها خیلی کم هم رو دیدن و بعد، «اما» عاشقش شد."
سوهو سری تکون داد و گفت:"اگر جنگ تموم شه، دقیقا فصل باروری شروع میشه و «اما» میتونه از چن حامله شه."
چانیول خندید و گفت:"اینکه کای یه خواهر یا برادر داشته باشه دیوونه کننده است. یه رابطه پیچیده! از پیچیدگی متنفرم."
سوهو خندید و گفت:"اون دختر یا پسر، با کای خیلی متفاوت میشه و فکر کن کای بخواد از یه بچه مراقبت کنه. تصورش هم خنده داره."
چانیول با خنده گفت:"اگر زنده بذارتش و نخورتش."
سوهو خندید و گفت:"ولی برادر خوبی میشه مگه نه؟"
چانیول سری تکون داد و گفت:"فوق العاده میشه."
با صدای ناله ای که از اتاق اومد، سوهو گفت:"بهتره ببریش اتاق خودت. تا ده دقیقه دیگه بیدار میشه و جابه جاییش اون موقع خطرناکه."
و از جاش بلند شد و چانیول هم به دنبالش، از جاش بلند شد و داخل کلبه شدن. چانیول جلوی تخت زانو زد و گفت:"کمک میکنی کولش کنم؟ نمیتونم بین همه افرادش رو دستم ببرمش."
سوهو لبخندی زد و با جادو کمک کرد تا بکهیون پشت چانیول قرار بگیره و چانیول سریع دستهاش رو زیر رون پای بکهیون گذاشت و گفت:"من میرم. ممنون بابت کمک امروزت."
و از جاش بلند شد و تعظیم کوتاهی به سوهو کرد و سمت اتاق خودش رفت. وقتی کمی از کلبه سوهو دور شد، با حس خیسی روی گوشش، خشک شد. بکهیون با ناله، گوشش رو میمکید و پشت گوشش رو لیس میزد. اینکه بخواد تو این حال از بین افرادشون رد شه، دیوانه کننده بود. نفس عمیقی کشید و با سرعت یه جادوگر خودش رو به اتاقشون رسوند و وقتی بکهیون رو روی تخت گذاشت، سریع در رو قفل کرد و از عایق صوتی استفاده کرد. وقتی سمت تخت برگشت، بکهیون رو دید که روی دست راستش نیم خیز شده بود و با نگاهی خمار بهش نگاه میکرد و گفت:"هی خوشتیپ، نمیخوای کارای بزرگسالا رو بکنیم؟"
لحنش اغواگر بود و چانیول به زور آب دهنش رو قورت داد. بکهیون با دست چپش دو ضربه روی تخت کوبید و گفت:"بیا اینجا. خیلی بهت احتیاج دارم و انقدر سستم که خودم نمیتونم بیام."
و لبهاش رو زبون زد. چانیول هم که شرایط بهتری ازش نداشت، سریع روی تخت پرید و لبهاش رو روی لبهای تر بکهیون گذاشت.

------------------
آنچه در این قسمت نخواندید:
آروم ضربه ای به پهلوی لوهان زد و گفت:"لو، تو چیزی میبینی؟"
لوهان به بکهیونی که کنار چانیول قدم میزد، نگاه کرد و گفت:"فکر کنم پیر شدم. نیاز به عینک دارم."
سهون خندید و به بکهیون و چانیول نگاه کرد. هر دو کنار سوهو ایستادن و شروع به صحبت کردن. نگاه سوهو، روی سهون و لوهان افتاد و پوزخندی زد و گفت:"بله فرمانده، حتما."
و همراهشون سمت کلبه رفت. لوهان گفت:"بریم. اون پیرمرد متوجه ما شد."
سهون گفت:"نه. باید بریم دنبالشون."
لوهان گفت:"سهون اگر بفهمن، چانیول عصبانی میشه."
-:"من میخوام بهش کمک کنم. اگر چیزی هست که کای متوجهش شده، اگر ما بفهمیم، میتونیم بهش بگیم."
و حرکت کرد. لوهان کنارش راه افتاد و گفت:"امیدوارم منطقی باشه."
سهون با پوزخند گفت:"کی بوده؟"
و هر دو آروم خندیدن. جایی دورتر از کلبه، کمین کردن. وقتی سوهو، پاتیل رو بیرون آورد، لوهان گفت:"امیدوارم یه معجون بدمزه نباشه چون بکهیونی که من میشناسم، اگر بدمزه باشه نمیخوره."
سهون سری تکون داد و وقتی سوهو سمت چانیول رفت و دستش رو بالا برد، سهون متعجب به لوهان نگاه کرد و لحظه ای بعد، صحنه رو به روشون محو شد. اون جادوگر پیر، نمیخواست بیشتر از این متوجه بشن. سهون گفت:"اونی که من دیدم رو دیدی؟"
لوهان سری تکون داد و گفت:"چطور تا حالا ندیده بودیم؟"
-:"چطوری بهش بگیم؟"
-:"نمیتونیم بگیم سهون."
-:"چرا؟"
-:"اون باعث مرگش میشه. اون مثل پاشنه آشیلشه."
-:"ولی ..."
-:"ولی نداره. هیچی نمیگیم. فهمیدی؟"
-:"باشه."

⁦(⁠◔⁠‿⁠◔⁠)⁩⁦(⁠◔⁠‿⁠◔⁠)⁩⁦(⁠◔⁠‿⁠◔⁠)⁩⁦(⁠◔⁠‿⁠◔⁠)⁩

سلام سلام

دیدم تا وپنم وصله بیام و یه قسمت دیگه آپ کنم

اینم قسمت جدید هانتر تقدیم به شما ... سوهو قسمت هاش کمه ولی داره بازم کراشم میشه (نمیشه که بایس نویسنده باشی و کراش نشی.... قابل توجه اینکه سوهو بایسمه ولی عشقم چنیولیه) خلاصه که از خوندنش لذت ببرید ... سعی میکنم قسمت بعدی رو زود آپ کنم و از طرفی هم اگر جواب کامنت ندادم بخاطر وپنه... ولی شما بازم کامنت زیاد بذارید

مراقب خودتون هم باشید 

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now