S2 - E03

318 110 125
                                    

با صدای بلند گفت:"کای بسه دیگه داری دیوونم میکنی."

کای بهش نگاه کرد و با اخم گفت:"این طرز رفتار شما اصلا درست نیست. یه بچه نیاز داره که شیطنت کنه."

چانیول کلافه موهاش رو کشید و گفت:"شیطنت آره ولی تو رسما میخوای هممون رو خاک کنی! این سومین باره که داری ورد آتیش رو توی اردوگاه اجرا میکنی. به نظرت بهتر نیست اول تو مقیاس کوچک امتحانش کنی و بعد، بزرگتر؟"

کای اداش رو درآورد و بعد گفت:"شما وظیفتونه به من آموزش بدید ولی وقتی به من بی محلی میکنید، من هم هرکاری دلم بخواد میکنم."

چانیول نگاهی بهش کرد و گفت:"باشه. بیا با هم تمرین کنیم. خوبه؟"

کای مردد نگاهش کرد و گفت:"مطمئن باشم شما یه جادوگر قوی هستید؟"

چانیول سری تکون داد و گفت:"اگر نبودم میتونستم فرمانده بشم؟"

کای فکری کرد و گفت:"باشه. بهت اجازه میدم یادم بدی."

و لبخند زد. چانیول خنده ش گرفته بود. این بچه واقعا تو یه لول دیگه بود. نزدیکش رفت و گفت:"اولین نکته ای که برای ما جادوگرها مهمه اینه که چطوری چوبدستیمون رو بگیریم. الان تو اشتباه دستت گرفتی. به من نگاه کن، چوب رو از 3/1 پایینی نگه میداری."

و به کای نشون داد و کای هم به طبعیت از چانیول، چوبدستیش رو نگهداشت. چانیول گفت:"آفرین. چوبدستی رو نباید سفت بگیری. نباید هم شل بگیری. جوری باید باشه که انگار عضوی از بدنته بتونی راحت تکونش بدی و در کنارش، به راحتی نتونن چوبدستی ت رو ازت بگیرن."

کای متعجب به چانیول نگاه کرد و گفت:"یعنی چی؟"

چانیول لبخندی زد و گفت:"به دست من نگاه کن."

کای به دستش نگاه کرد و چانیول چوبدستی رو جوری در دستش گرفته بود که میتونست به راحتی اون رو تکون بده و در کنارش، انگشتهاش محکم دور چوبدستی بودن. کای خواست مثل چانیول بگیره ولی نمیتونست. چانیول گفت:"اجازه میدی توی دستت نشونت بدم؟"

کای کمی خودش رو عقب کشید و گفت:"هیونگ گفته نذارم کسی بهم دست بزنه."

چانیول لبخندی زد و گفت:"نگران نباش. من یه جادوگرم و از طرفی، دوست هیونگت هم هستم. و فقط میخوام دستت رو بگیرم."

کای مردد سری تکون داد و گفت:"باشه. ولی اگر بخوای کاری کنی، آتیشت میزنم."

چانیول پوزخندش رو خورد. اون خود آتیش بود و کای با آتیش زدنش، تهدیدش میکرد؟ جلوتر رفت و دستهای کای رو توی دستهاش گرفت. برخلاف دستهای خودش، دستهای اون سرد بود. معمولا جادوگرها دستهای سردی نداشتن ولی دست کای سرد بود. چوبدستی رو توی دستش گذاشت و انگشتهاش رو دور چوبدستی محکم کرد و گفت:"ببین همینطوری. نه سفت بگیر نه محکم. سفت بگیری دستت زود خسته میشه و اگر شل بگیری از دستت میفته. فهمیدی."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now