Part 25: Fairy

300 115 163
                                    

سلام به همه

اصلا تصمیم نداشتم امروز آپ کنم چون خیلی خسته بودم ولی خب ... خیلی هاتون چشم انتظار بودید! پس اینم از این قسمت

چون خسته بودم شاید اشتباه نگارشی و اینا باشه و ادیتش هم نکردم پس اگر مشکلی بود، حتما تو کامنتها بگید ... این نویسنده خسته حتما اصلاحش میکنه

بریم که این قسمت رو بخونیم

--------------------------------------

بکهیون متعجب به دختری که جلوش بود نگاه میکرد. موهای نقره ای بلند و درخشان، پوست سفید، چشمهای خاکستری و یک نشان نقره وسط پیشونی، چیزی که مطمئن بود جزئی از وجود «اما»ست نه چیزی به عنوان نماد که به پیشونیش چسبونده باشه. پیرهن حریر یاسی رنگش، باعث شده بود زیباییش چند برابر بشه و لحافی که روی پاهاش بود ولی نمیتونست جلوی بزرگی شکمش رو بگیره. «اما» مثل زنهایی بود که 8 ماهه باردارن. با لبخند بهشون نگاه کرد و گفت:"میدونم یک هفته از ندیدنتون میگذره ولی دلم براتون تنگ شده بود. حتی تو کیونگسو، بیشتر از یکساله ندیدمت."

کیونگسو لبخندی زد و گفت:"ببخشید الان نمیدونم باید بهتون چی بگم؟ بانوی من؟ یا چیز دیگه؟"

اما لبخندی زد و گفت:"«اما» چیزی که همیشه گفتم باهاش من رو صدا کنید."

بکهیون مردد گفت:"این ... یعنی تو ... «اما»یی که من میشناختم نیستی!"

«اما» لبخندی بهش زد و گفت:"بهت قبل از رفتن گفتم چیزهایی هست که باید بهت بگم. به همتون ولی اون موقع زمانش نبود. پس، مجبور شدم صبر کنم. تمام این روزها، دعا میکردم که بتونم تحمل کنم تا این زمان تموم بشه و ببینمتون."

چانیول ناراحت گفت:"«اما» لطفا این حرف رو ادامه نده."

-:"چانیول، عزیزم، خودت میبینی که شرایط خوبی ندارم. ولی قبلش، شما دو تا باهمید الان مگه نه؟"

و به بکهیون و چانیول اشاره کرد. چانیول چیزی نگفت و بکهیون گفت:"چطور؟"

«اما» به زور خندید و گفت:"چون چانیول به من یه آغوش برادرانه هدیه داد. تمام مدتی که با هم بودیم، هر دو گفتیم اگر روزی با کسی آشنا شدیم و دوستش داشتیم، آغوش و لبهامون برای اون فرده! و امروز، چانیول جوری من رو در آغوش گرفت که یه برادر خواهرش رو در آغوش میگیره. و حدس میزنم که با هم باشید!"

چانیول گفت:"با همیم «اما»."

«اما» لبخندی زد و گفت:"خوشحالم. برای هر دو تون. چانیول به کسی احتیاج داشت که عاشقش باشه و بهش تکیه کنه و هیچ کس بهتر از تو نیست بکهیون. و تو بکهیون، به کسی احتیاج داشتی که قلبت رو گرم کنه و چانیول میتونه اینکار رو بکنه. من میبینم که قلبت گرم تر شده."

بکهیون خیره به «اما» و چانیول نگاه کرد و چیزی نگفت. چن گفت:"«اما» این چند وقت اذیت نشدی؟ از اون روز..."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now