S2- Part 2

311 107 212
                                    

سلام سلام

قبل شروع این قسمت خواستم بگم که آب قند شاید لازم بشه ... آب خالی هم شاید کافی باشه .... ولی خب ... مراقب خودتون باشید
و اینکه ... این قسمت رو به عنوان کادوی تولدی که دیر شده، تقدیم میکنم به دوست خوبم شقایق ... چون قرار نبود ماه رمضون آپ کنم و تولدش افتاد ماه رمضون، به رسم دیرینه، این قسمت تقدیم میشه به خواننده خوبی که باهاش تو واتپد آشنا شدم و دوست شدم ... تولدت هپی مپی کیوتک

⁦♡(ӦvӦ。)⁩⁦(●♡∀♡)⁩⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩

ساعت 9 بود و چانیول، در محوطه بیرونی مقر فرماندهی، منتظر بود تا افرادش بیان. لوهان و سهون کنارش ایستاده بودن و افرادی که همیشه در مقر حاضر بودن هم توی صفح منظمی رو به روشون ایستاده بودن. با حس تغییر هوا، لوهان گفت:"دارن میان."

چانیول سری تکون داد و گفت:"اینا تیم تو ان."

لوهان پوزخند زد و نگاش کرد و گفت:"تیم من رو تشخیص میدی؟"

چانیول هم با پوزخند نگاهش کرد و گفت:"هنوز بویاییم ضعیف نشده که بوی جادوگرهای سیاه رو تشخیص ندم."

لوهان بهش نگاه کرد و گفت:"گاهی پشیمون میشم که بهت کمک کردم."

-:"پشیمونی دیگه فایده نداره."

و منتظر فرود افراد لوهان شد. لوهان بهش نگاه میکرد. 4 سال زمان زیادی نبود برای رسیدن به این جایگاه! چانیول شاید در نگاه اول، یه پسر بچه بود که نیاز به مراقبت داشت ولی در باطن، اون یک فرمانده بود! کسی که به راحتی تونست یک تیم بزرگ رو جمع کنه و آموزش بده. چانیول از خودش قدرتمندتر بود و این خطرناک بود! اینکه هیچ ایده ای نداشت که پدر و مادر چانیول چه کسانی بودن که اون این قابلیت ها رو داره و اینکه حتی قابلیت های خودش روی چانیول، اجرا نمیشدن، ترسناک بود.

با فرود افرادش، سهون گفت:"باز هم درست گفت."

چانیول گفت:"تیم من هم دارن میان."

و کمتر از یک دقیقه، جادوگرهای سفید هم کنار بقیه قرار گرفتن. چانیول چوبدستیش رو دستش گرفت و بعد از گفتن یک ورد، اون رو تبدیل به بلندگو کرد و گفت:"ممنونم که اومدید. از امروز تا هر زمانی که نیاز باشه، باید آماده باش و در کنار هم باشیم. مطمئنم که همتون تغییرات جوی رو متوجه شدید. پس میدونید که به زودی جنگ شروع میشه."

به افرادش نگاه کرد و کمی بعد، یک نفر گفت:"توی این جنگ، قراره با هانتر هم همکاری کنیم؟"

چانیول به اون مرد نگاه کرد. روزی که به تیمش اومده بود رو یادش بود. اون یه جادوگر سیاه بود که بخاطر جنگ قبلی، خانواده ش رو از دست داده بود و از هانتر متنفر بود. با اینکه خودش تصمیم گرفته بود تا با چانیول و لوهان،همکاری کنه ولی نمیتونست نفرتش رو مخفی کنه. چانیول گفت:"هنوز تصمیمی گرفته نشده و حرفی زده نشده، ولی اگر بخوایم همکاری کنیم، فقط زمانی اینکار رو میکنیم که ما رو به رسمیت بشناسن. به عنوان فرمانده، هیچ تحقیری رو نمیپذیرم. شاید هدفهامون یکی باشه و در نهایت همکاری کنیم ولی همکاری رسمی فقط زمانی صورت میگیره که بپذیرن و به ما احترام بذارن."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now