Part Four: First HunT

392 147 71
                                    


قرار نبود این هفته دوباره آپ کنم ... ولی خب روز زن و مادر و ....

و درخواست یکی از مادرهای عزیز

دوباره آپ کردم

پس آپ بعدی هفته دیگه

میرم تا هفته دیگه

✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️

اینکه من و چانیول عادی نبودیم، چیزی نبود که بخوام بهش افتخار کنم و اینکه من با یه جادوگر توی رابطه بودم، دلیلی نمیشد که نقش خودم رو به عنوان اصیل زاده فراموش کنم و شکارچی نباشم!

ما جادوگرهای خوب داشتیم و این رو هیچ کس نمیدونست یا باور نمیکرد چون بنای جادوگرها روی ذات پلیدشون بود و اونها نظم همه چیز رو بهم میریختن و چیزی که من ازش متنفر بودم این بود که بی نظمی وجود داشته باشه! چون من یه شکارچی و اصیل زاده بودم! و چیزی فراتر از اونها!

وقتی به مکان مورد نظر رسیدیم، چانیول گفت:"زندان؟"

بکهیون سمت یکی از افرادش رفت و گفت:"چی شده؟"

پسر که هم قد بکهیون بود، گفت:"اون یه زنه. دیروز به زندان منتقلش کردن و داره کاری میکنه که آزاد شه."

بوی اون جادوگر داشت خفه م میکرد. معلوم بود حدود 24 ساعته که تغذیه نداشته و باعث شده که بوی زننده ش اینطوری توی فضا پخش شه. به سمت زندان رفتم که دستم کشیده شد. بکهیون بود:"«اما» اون یه جادوگر گرسنه است. و تو یه اصیل زاده ای. پس بهتره همینجا بمونی. فهمیدی؟"

من از این مراقبت ها متنفر بودم. من دیگه «اما»ی 9 ساله نبودم که از جادوگرها بترسم. دستم رو از توی دستش کشیدم و گفتم:"و منم یه اصیل زاده گرسنه م، یادت که نرفته."

و به سمت زندان رفتم. صدای چان رو شنیدم که میگفت:"نمیتونی جلوش رو بگیری پس بهتره کنارش باشی."

و به دقیقه نکشید که هر سه کنار هم بودیم.

هر چی بیشتر به جادوگر نزدیک میشدیم، بوی گندش رو بیشتر حس میکردم. برای یه جادوگر، بوی تعفن یه صلاح برای فرار بود و وقتی که گرسنه بود، این بوی گند بیشتر میشد و باعث میشد افراد عادی، بیهوش بشن و جادوگر از اونها تغذیه کنه!

وقتی به داخل زندان رسیدیم، درگیری افراد رو با اون زن دیدیم. به چانیول نگاه کردم و گفتم:"اون عوضی خودش جادوگر بود."

اون همون زنی بود که دیروز به چانیول من گفته بود جادوگری و باید سوزانده بشی و خودش یه جادوگر بود! چانیول بدون اینکه نگاهش رو از اون زن بگیره، با پوزخند گفت:"میتونم من کسی باشم که نابودش میکنه؟"

بکهیون خندید و گفت:"اگر تونستی بکشیش، مشکلی ندارم."

و جلو رفت و اسلحه ش رو درآورد. در ظاهر فقط یه باتوم بود ولی همه میدونستن اون باتوم مخصوص هانتره. چانیول هیچ آموزشی ندیده بود که بخواد با جادوگرها مبارزه کنه. اون تمام عمرش با ترس بود و یا درس خونده بود. به چانیول نگاه کردم و گفتم:"من کنارتم."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now