S2- E08

281 109 76
                                    

با اینکه قسمت هفت رو هم همین امروز آپ کردم، این قسمت تقدیم میشه به همه اونهایی که غر زدن که قسمت قبلی کم بود.

اینم قسمت جدید ... پس دیگه غر نزنید.

(خیلی همتون رو دوست دارم و غرهاتون رو هم دوست دارم)


---------------------------------------------

وارد اتاق شد و به کای که روی تختش نشسته بود و سرش پایین بود و با انگشتهاش بازی میکرد، نگاه کرد. لبخندی زد و جلو رفت و گفت:"کای؟"

کای سرش رو بالا آورد و با چشمهای اشکی بهش نگاه کرد. دلش با این نگاه کای ریخت! اون پسر بچه شیطونی که دائم میخندید، حالا با چشمای اشکی و چونه ای که بخاطر بغضش میلرزید بهش نگاه میکرد. کنارش نشست و دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت:"چرا ناراحتی؟ نگو بخاطر دردته که باورم نمیشه."

کای با بغض پوزخندی زد و گفت:"خیلی بده نمیتونم بهت دروغ بگم."

چانیول شونه اش رو فشار داد و گفت:"پس بهم راستش رو بگو."

-:"اول کمک کن از دستش راحت شم. حس بدی دارم."

چانیول چوبدستیش رو درآورد و به کای گفت:"اینو یاد بگیر برای مواقعی که شاید لازمت بشه."

و وردی رو زیر لب گفت. کای با لبخند کمرنگی بهش نگاه کرد و گفت:"حالا بهتر شد."

چانیول دستش رو از روی شونه کای برداشت و هر دو دستش رو روی پاهای خودش گذاشت و گفت:"من تنها جادوگری هستم که هیچی از بچگیم یادم نیست."

کای متعجب بخاطر مکالمه عجیبش نگاه کرد و چانیول گفت:"از کی همه چیز رو یادته؟"

کای سرش رو خاروند و گفت:"وقتی که مثل یه بچه 3 ساله بودم."

چانیول سری تکون داد و گفت:"خوبه. اون موقع باید 2-3 ماهت بوده باشه. ولی من همه چیز رو از زمانی یادمه که 13 سالم بود."

کای ناباورانه نگاهش کرد و گفت:"این امکان نداره."

چانیول سرش رو تکون داد و گفت:"یا من یه جهش سنی داشتم یا کسی من رو جادو کرده یا کلا 13 ساله بودم."

و تلخندی زد. به کای نگاه کرد و گفت:"یهو دیدم با لباسهای پاره، وسط یه بازارچه ایستادم و همه بهم تنه میزنن. نه میدونستم کی ام، نه میدونستم چی ام! حتی فکر کردن به اون روزها هم بهم آسیب میزنه. و بعد فهمیدم من یه جهش سنی هم دارم. سواد نداشتم پس بهترین کار این بود که سریع به مدرسه برم و درس بخونم. بخاطر جهش سنی عجیب غریبی که داشتم، نمیتونستم حتی به پرورشگاه برم. تو مدرسه و جاهای دیگه همه کتکم میزدن. میدونستم جادوگرم. اون چوبدستی که تو بدنم مخفی شده بود رو میتونستم ببینم. ولی نمیتونستم ازش استفاده کنم. توی دو سال من از یه پسر بچه 13 ساله تبدیل شدم به یه پسر 19 ساله و خب، توی همون دو سال هم تمام مدرسه رو تموم کردم. دوست داشتم به مردم کمک کنم. برای همین رفتم رشته پزشکی. ولی هیچی بهتر نشد. چون فقیر بودم و ضعیف، همه بهم زور میگفتن و اذیتم میکردن. خیلی وقتا جوری کتک میخوردم که حتی جادوی بدنم هم نمیتونست درمانش کنه."

HunTeR (Completed)Where stories live. Discover now