Part 19: Guardian Magic

306 113 218
                                    

حدود 20 ماشین نظامی شده بودن و دو کامیون که تجهیزات رو جابه جا میکرد. کیونگسو، چن، چانیول، سهون و بکهیون توی یک ماشین نشسته بودن. چن رانندگی میکرد و بکهیون جلو نشسته بود. بدون توجه به چانیولی که اون عقب، داشت برای نگاه کردن بکهیون به خودش، بال بال میزد. بکهیون جوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود و این، خون جادوگر چانیول رو به جوش آورده بود.

حدود یکساعت دیگه به پایتخت میرسیدن و تمام مدت مسیر، بکهیون با آیپدش کار میکرد و کیونگسو با سهون، به آرومی صحبت میکرد. چن در حال رانندگی بود و چانیول تنها کسی بود که حس میکرد دلش میخواد غر بزنه. اون برای اولین یه پسر رو بوسیده بود و حسی که بهش دست داده بود، قابل قیاس با هیچ بوسه ای نبود.

بوسه هاش با «اما» کاملا متفاوت بود. فقط آرامش بخش بود. چیزی که هر دوشون احتیاج داشتن. ولی بوسه اش با بکهیون، چیزی رو داخلش بیدار میکرد که چانیول رو میترسوند. اون انرژی زیادی که داشت، ترسناک بود. انگار چیزی درون چانیول بود که میخواد بیرون بزنه.

به بکهیون نگاه کرد و آرامش بکهیون، اعصابش رو بهم ریخت. چن از توی آینه ماشین، نگاهش رو به بکهیون دید. به بکهیون آروم گفت:" ساعت 8 ت رو چک کن."

بکهیون بدون اینکه نگاهی به چن بندازه، پوزخند زد. کاملا متوجه نگاه چانیول به خودش شده بود و درونی داشت برای این نگاها، ذوق میکرد. چیزی که هیچ وقت توی زندگیش نداشت، ذوق بود و الان داشت زیر پوستی ذوق میکرد و براش جذاب بود.

بدون اینکه جواب چن رو بده، به سهون گفت:"سهون، گفتی دوستت میتونه کمکمون کنه."

سهون یهو صاف نشست و گفت:"بله قربان. اون قرار شده با دوستاش بهمون کمک کنه."

-:"اون وقت چطور میتونه کمکمون کنه؟"

-:"اون یه جادوگره و توی جادوگرها نفوذ داره."

بکهیون با اخم برگشت سمت عقب و اول نگاهش چانیول اخمو رو شکار کرد و بعد سهون ترسیده که دستش روی پای کیونگسو بود و انگار میخواست ازش کمک بگیره. با اخم پوزخند زد و گفت:"تو با یه جادوگر دوستی؟"

سهون با ترس سر تکون داد و بکهیون گفت:"و اون وقت این دوستی درسته؟ یعنی اینکه یه هانتر با یه جادوگر؟"

سهون آروم گفت:"من هانتر نیستم. من کسی ام که برای چنین روزی آموزش دیدم. پس، دوستیم با یه جادوگر مغایر با هیچ قانونی نیست. در ضمن، اون جادوگر خطرناکی نیست و میخواد به ما کمک کنه."

بکهیون پوزخند زد و گفت:"و میدونی که من همه جادوگرها رو میکشم؟"

سهون ترسیده آب دهنش رو قورت داد و گفت:"بله و ازتون میخوام، همونطور که از دوستاتون و انسانها محافظت میکنید، از دوست منم محافظت کنید. اون، اون مثل بقیه جادوگرها نیست و همیشه به انسانها کمک کرده."

HunTeR (Completed)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt