🌧part 6🌧

1K 220 84
                                    


تهیونگ با گیجی به پسری که حال بدی داشت خیره شده بود اگر میدونست با مشروب نمیسازه به اینجا نمیاوردش یا حداقل اون پسر باید بهش میگفت. وقتی خواست دست روی شونه اش بزاره و دوباره حالش بپرسه پسر با شوک زدگی ناگهانی ای عقب پرید و به تهیونگ خیره شد:

-من باید برم.

و بدون حرف دیگه ای از کافه بیرون زد و تهیونگ رو غرق در فکرش بدون حتی شماره ای از خودش تنها گذاشت. تهیونگ میخواست بره دنبالش معلوم نبود الان چه اتفاقی براش بیوفته چون ظاهرا حالش خوب نبود اما دیگه دیر شده بود و پسر خیلی وقت بود از بار بیرون زده بود.

جونگکوک تا شب درگیر پسر بود اما در نهایت بیخیال شد و اونو یه رهکذر در نظر گرفت و خیلی زود به خواب رفت و فردا صبح مثل همیشه روی یکی از صندلی های کافه لم داده بود و بستنی میخورد.

....

-دارم بهت میگم یهو غیبش زد.

جیمین در حالی که وسیله های داخل یخچال میچید چشماش گرد کرد:
-یااااه... چجور تونسته همچین کاری کنه؟ من جاش بودم همونجا کارت رو میساختم.

-تو طرف منی یا اون؟

تهیونگ با تیزی گفت و جیمین رو به خنده انداخت:
-اونجوری که تو داری توصیفش میکنی نمیتونم بگم تو ترتیبش رو میدادی. بنظر یه فاک بوی تمام معناس.

-اگه یه فاک بوی بود فرار نمیکرد.

جیمین شونه بالا انداخت و با نهایت شرارت گفت:
-شاید تو کسی نبودی که براش فاک بوی بشه.

تهیونگ با غضب قاشق آغشته به بستنیش رو به سمت جیمین پرتاب کرد و جیمین با جاخالی دادن باعث شد قاشق به کابینت برخورد کنه ی صدای بدی ایجاد کنه.

-جیمین؟

جیمین وسیله های توی دستش عین برق گرفته ها روی زمین و کانتر رها کرد و از اشپزخونه بیرون دوید تا ببینه مین یونگی عزیزش برای چی صداش زده.

-بله؟ چیزی نیاز داری؟

یونگی کارتی سمت جیمین گرفت و گفت:

-بابت دیروز ممنون! خیلی وقت بود با کسی کتابخونه نرفته بودم.
اگه خواستی این شماره ی منه تماس بگیر بازم باهم بیرون بریم.

از پشت صندلی بلند شد و قدمی جلو برداشت جیمین با موهای بهم ریخته ی بلوندش و پیشبند کثیف با چشم های گرد شده خواست عقب بره اما یونگی کمرش رو گرفت و بعد از بوسیدن گونه اش از کافه بیرون زد.

تنها زن و مردی که داخل کافه نشسته بود به جیمین زل زده بودن و جیمین تقریبا وارد یک دنیای دیگه شده بود نمیدونست چه عکس العملی باید نشون بده. کارت رو بالا اورد و با همون چشم های درشت به شماره ی یونگی نگاه کرد. لبخندی از این سر گوش تا اونسرش روی لب هاش نمایان شد و گونه هاش خیلی سریع سرخ شد.

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now