🌧part 36: final🌧

873 140 54
                                    


⚠️نکته ی  پیشناهادی:

پارت آخر رو با اهنگ stay alive جونگکوک بخونید.
من خودم این پارت رو با این اهنگ نوشتم.

________________


تهیونگ رو به نامجون اخم کوچیکی کرد و با تردید کاغذ رو از روی میز برداشت. با همون اخم چشمش رو روی برگه ی پاره و مچاله انداخت و فهمید نامجون دروغ نمیگفته و واقعا ورق اخر مجله دستش بوده.

چشمش به نوشته ها افتاد و دیگه نتونست اخمش رو روی ابروهاش نگه داره. تکیه از رو از صندلی برداشت و با دقت بیشتری ادامه برگه رو خوند و تا وقتی کلمه ی اخر رو توی مغزش ثبت نکرده بود نگاهش روی نامجون نیوفتاد.
-خوندیش مگه نه؟

نامجون جرعه ای از قهوه اش نوشید و وقتی نگاه متعجب پسر رو روی خودش دید با ملایمت پرسید.
-منظورت اینه که...

-دقیقا.

تهیونگ دستاش رو مشت کرد. مشخص از همیشه بیشتر کلافه و هول شده:
-کی قراره این اتفاق بیوفته؟

نامجون سر تکون داد:
-نمیدونم! جونگکوک اولین نمونه ی موفق توی این پروژه بود و من حتی باورم نمیشه تا اینجا پیش رفته... وقتی اومده بود کمپانی تا تورو نجات بده توی اون مدت خیلی چیزا درباره اش فهمیدم اینکه خوب تونسته به تنهایی احساساتش رو کنترل کنه و تا 50% همه ی احساسات رو تا 10% پایین بیاره درست مثل مغز انسان ها... الان تنها وفاداری و هوشه که طبق تنظیمات خودم هنوز روی پنجاه درصد باقی مونده.

تهیونگ بیشتر ترسید:
-یعنی داری میگی قرار نبوده اینجور بشه؟

-اتفاقا دقیقا برای همین ساخته شده و من حس میکنم این بازخورد عالی و کنترل خوبش رو هم من و هم جونگکوک باید مدیون تو باشیم.

تهیونگ متعجب شد:
-منظورت چیه؟

-خب... عشق به تو باعث شده برای این راه تلاش کنه بدون اینکه حتی بدونه برای همین کار برنامه ریزی شده.

نامجون صورتش رو کمی جمع کرد انگار بوی چیز بدی حس کرده یا درحال درد کشیدنه و گفت:
-اگه اتفاق افتاده باشه خیلی دردناک بوده کاشکی اون لحظه پیشش بودی...

تهیونگ نیمخیز شد تا از پشت میز بلند بشه:
-اون... اون الان کجاست.... من باید...

نامجون سرش رو کج کرد:
-احتمالا بیمارستان اما...

جونگکوک بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای بمونه از کافه بیرون زد و بلافاصله دوباره با گوشی تهیونگ تماس گرفت. تصمیم گرفت از نزدیک ترین بیمارستان شروع کنه.

بغضش توی گلو گیر کرده و اشک هاش نگاهش رو تار کرده بودن. بازم جوابی دریافت نکرد.

نمیدونست بار چندمه داره زنگ میزنه اما بالاخره وارد اتوبوس شد و تلفن رو قطع کرد. لب هاش رو روی هم فشار داد و میله ی اهنی رو محکم چنگ زد. باید زودتر جونگکوکیش رو پیدا میکرد.
بهش میگفت عاشقشه و تا اخر عمر کنارش میمونه.

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now