🌀part 28🌀

750 134 32
                                    

با صدای کوبیده شدن در، تهیونگ جلوی تفکراتش رو گرفت و متوجه شد خیلی وقته با یاداوری خاطراتی که خیلی وقت بود فراموش کرده بود درحال اشک ریخته درحالی که بدن بیجونش به صندلی وصل شده و همچنان زندانی بود.

با صدای تلق بلندی از جا میپره و به اطرافش خیره میشه. همه جا تاریک بود و رد اشک های خشک شده اش روی گونه هاش خبر خوبی از شرایطش نمیداد.

بالاخره چم های تار و ضعیفش دانشمند دیوونه ی پارنمارک رو دید همونی که جونگکوکیش رو ساخته بود.
- کیم نامجون...

با صدای ضعیفی زمزمه کرد و مرد با ترس و استرس بهش نزدیک شد و کنار صنلدلیش نشست.

تهیونگ خودش رو جمع کرد و منتظر هر حرکت دیوانه واری بود اما با حس کردن دست های مرد روی مچ های بسته شده اش نگاهش به پایین داد. نامجون در حالی که دونه های ریز عرق از پیشونیش چکه میکرد مشغول باز کردن طناب دور دستش بود.
- این احمقانه ترین کاریه که توی کل زندگیم انجام دادم.

نامجون زمزمه کرد و وقتی یکی از دستای تهیونگ ازاد شد مشغول باز کردن اونیکی دستش شد.
- چرا... چرا داری کمکم میکنی؟

تهیونگ با گیجی پرسید و مرد گفت:
- هدف های رئیس چیز های قشنگی پشتشون نداره و من نمیخوام توی این کثیف کاری ها شریک باشم.

به در نیم نگاهی انداخت و ادامه داد:
- و الان فقط برای لجبازی و تحریک کردن حس های جونگکوک تورو نگه داشت.

بازوی تهیونگی که از شدت گیجی چشم هاش درشت شده بود گرفت و از روی صندلی بلندش کرد:
- زودباش... باید بری....

- چی؟ اما... من نمیتونم تنهاش بزارم.

تهیونگ با لحن تلخی گفت و تلاش کرد خودشو از دست نامجون نجات بده.
- وقتی نداریم پسر زودباش باید بری. من به رئیس میگم اومدم اینجا و دیدم فرار کردی...

نگاه تهیونگ پر از اشک و ترس شده بود.
ترس اجبار به رها کردن عشقش.

- من نمیتونم بدون اون برم.

دستش با شتاب از دست نامجون بیرون کشید و چند قدم عقب رفت. نفس نفس میزد و به چشم های متعجب مرد خیره شده بود. ابروهای نامجون با دیدن چهره ی پریشون و ترسیده ی تهیونگ بالا پرید:
- تو عاشقشی.

تهیونگ اب دهانش رو فرو داد:
- هر چیزی میخوایی اسمشو بزار... من نمیتونم برم... نه وقتی میدونم پیش اون رئیس دیوونتونه.

نامجون با کلافگی سر تکون داد:
- تو باید بیخیالش شی. اون با پای خودش اومد و الان دیگه کار تمومه.

نفس تهیونگ بند اومد:
- چی؟ منظورت چیه؟

نامجون به پسر اشاره کرد:
- ما قراره از روش کپی هایی از ربات 1777 بسازیم و دیگه راهی نیست که بتونی نجاتش بدی.

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now