🚿part 19🚿

1.1K 192 158
                                    


بعد از خوردن شامشون روی مبل جلوی تلویزیون لم دادن و به اسرار جونگکوک بعد از پیچوندن سوجین برای سینما نرفتن الان میخواستن دوتایی باهم فیلم ببینن. اولش تهیونگ مخالفت کرد چون میخواست زودتر حموم کنه و بخوابه اما مگه جونگکوک با بهونه هاش میذاشت؟

کمی سمت پسر خم شد و تظاهر کرد بخاطر خستگی روی سینه اش لم داده و دستش رو به تیشرتش چنگ کرد. جونگکوک از حرکت تهیونگ لذت برد و بعد از رد کردن دست تتو شدش از زیر کمرش اونو دورش حلقه کرد و به ادامه ی فیلم توجه کرد.

تهیونگ پاش رو کمی بالا اورد و روی رون های پسر کشید و این حرکتش باعث شد لبه ی تیشرتش هم بالا تر بره و شکم نرم و برنزه رنگش دیده بشه.

پسر کوچیکتر هنوزم غرق فیلم بود اما حرکات تهیونگش رو زیر نظر داشت و ناخواگاه دستش رو روی پهلوی برهنه ی پسر میکشید و باعث میشد هر لحظه لباسش بالا تر بره.

سر انگشت هاش رو نوازش وار و با حرکت های ریزی مثل نقاشی کشیدن با قلمو، روی پوست پسر میکشید و باعث دون دون شدنش شده بود.

تهیونگ میترسید اخر سر بعد از اینهمه تلاش نتونه به خواستش برسه و کلید جونگکوک خیلی دیرتر از این حرف ها روشن بشه یا کلا راهکارش این نباشه و خیلی داره توی رابطشون زیاده روی میکنه.

نوشته های اخر فیلم پخش شد و این نشون میداد تهیونگ باز هم شکست خورده، شاید اولین زوجی میشدن که بدون سکس کردن میتونستن یه فیلم رو به پایان برسونن. شاید اولش حوصله ی فیلم دیدن رو نداشت اما بعد با فهمیدن اینکه فرصت خوبی پیدا کرده مشتاق شد.

کلافه از اینکه شاید به اندازه ی کافی برای جونگکوک جذاب نیست که بتونه تحریکش کنه از اغوشش بیرون اومد و دستی داخل موهاش کشید.

-خوابت رفته بود؟
جونگکوک به پسر کلافه و کمی غمگین نگاه کرد و غافل از تمام اتفاقات ازش پرسید.

تهیونگ سرشی تکون داد:
-نه... میرم یه دوش بگیرم بعدش میخوابیم.

جونگکوک سرش رو تکون داد و به تهیونگی خیره شد که با چند قدم خودشو به اتاق خواب رسوند و چند ثانیه بعد صدای دوش اب توی اتاق پیچید.

دست به سینه به روی مبل نشسته و به اتفاقت چند روز اخیر فکر کرد. چرا مدام برای عمیق کردن تنش های بینش با تهیونگ توی طلاطم بود و میخواست بیشتر از قبل پیش بره؟

چرا میخواست بدنش رو لمس کنه و چرا حس میکرد پوست تهیونگ نرم ترین پوست جهانه؟ الان اگه خودش رو کنترل نمیکرد شاید دستش رو تا سینه های پسر هم ادامه میداد و با بی پروایی لمسشون میکرد.

یعنی مریض شده؟

باید میرفت پیش یونگی هیونگ؟ ازش درمان میخواست؟

بعد از این سوالات به رفتار های تهیونگ فکر کرد چون این چند روز مثل یه الاهه ی اغواگر هر ثانیه تپش های قلبش رو بالا میبرد و واقعا نمیدونست داروی این حالتاش چیه؟

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now