🦷part 9🦷

923 201 49
                                    


تهیونگ دستاش رو داخل جیب هاش فرو کرده و مسیر صاف داخل خیابون رو قدم زنان طی میکرد و تلاش میکرد جونگکوکی که با چشمای گرد شده و کنجکاوی به اطراف نگاه میکنه رو نادیده بگیره.

چرا باید اولین قفل این ربات احساسات میبود و الان انقدر تشدید شده باشه که حتی با دیدن اسمون هم انقدر ذوق کنه؟

اصلا چجوری باید این حس های زیاد و تشدید شدش رو کم میکرد؟ علاوه بر احساسات بیش از حد با کوچیکترین چیز غمگین میشد و گریه میکرد جوری که تهیونگ کلافه شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه.

- کوک؟ میشه یکم اروم تر باشی؟

تهیونگ اروم رو به جونگکوک که مثل یک خرگوش سفید با اشتیاق به اینور و اونور میدوید گفت:

- باشه تهیونگی.

تهیونگ لب هاش رو روی هم فشرد:

- راستی تو چند سالته؟

جونگکوک بالاخره اروم گرفت و همقدم با تهیونگ همراه شد و تهیونگ خداروشکر کرد که با حرف زدن میتونه جونگکوک رو اروم کنه قافل از اینکه جونگکوک کمی به توجه نیاز داشت.

- در حال حاضر؟ یا از وقتی ساخته شدم؟

- هر دوتاش رو بهم بگو، کوکی.

تهیونگ با لبخند و مهربونی گفت و جونگکوک لبخند دندون نمایی روی لب هاش نشست و دندون شکسته اش رو به نمایش گذاشت.

- اگر بخواییم بیشترین حد رو در نظر بگیریم الان 4 سالمه و از وقتی فعال شدم میشه 3 روزم.

تهیونگ به خنده افتاد.

خنده ی بلندی که جونگکوک تابحال ندیده بود و با خودش فکر کرد از هر چیزی که توی این چند وقت زندگیش کشف کرده زیباتره، حتی از اسمان و بارون و درخت های سرسبز توی خیابون.

- اگه اینجوره من هیونگتم.

جونگکوک به خنده ی تهیونگ که هنوز روی لب هاش بود خیره شد و گفت:

- هیونگ؟ اون چیه؟

ابرو های تهیونگ بالا پرید و شونه هاش جمع کرد:

- خخخخب... کره ایا به افراد بزرگتر از خودشون میگن هیونگ.

جونگکوک لبخند رضایت بخشی زد و دستش جلو اورد و توی یک حرکت انگشت هاش بین انگشت های باریک تهیونگ گره زد:

- خب پس هیونگ... چقدر دیگه مونده برسیم؟

تهیونگ دوباره به خنده افتاد و به دست های گره خوردنشون نگاه کرد.

جونگکوک تنها کسی بود که میتونست پروانه هارو توی شکمش به پرواز دربیاره و این واقعیت براش تعجب اور بود.

- این دیگه برای چیه جونگکوکی؟

تهیونگ دستاشون رو بالا اورد و از جونگکوک پرسید جونگکوک لباش اویزون کرد و با دودلی و استرس توضیح داد:

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now