دردی که توی کل بدنش احساس میکرد قابل مقایسه با هیچ چیز نبود دانشمند بعد از اینکه دید پسر بیش از حد ضعیف شده از روی تخت بازش کرد و بی دلیل روی زمین درازش کرده بود و کل بدنش رو چک میکرد.
-ولم... کن..خیلی بی جون لب زد و حتی فکرشم نمیکرد مرد صداش رو بشنوه در نهایت با کلافگی لگدی به پلوی زخمیش زد و عقب رفت:
-لعنتی معلوم نیست کجاست.سپس گلوی جونگکوک رو بین دستای بزرگش گرفت و مستقیم توی چشم های ابی پسر نگاه کرد:
-بگو ببینم، تهیونگ چرا نجاتت داد؟ چیکارت کرد؟ روت ازمایش انجام میداد؟مردمک های جونگکوک از درد میلرزید:
-ازمایش؟-بگو چیکارت کرده؟ وگرنه میرم اونم میارم اینجا...
نفس جونگکوک توی سینش حبس شد:
-نه... اون... هیچکاری نکرده... اون نمیدونه... من رباتم...دروغ گفت. برای محافظت از تهیونگ دست به هرکاری میزد حتی اگر اخرش باعث نابودی خودش میشد. مرد با نفرت به عقب هولش داد و گردنش رو رها کرد تا صاف بایسته و قبلش تار مویی از سرش کند.
سپس با برداشتن دوتا از سیم های الکتریکی اونارو به دو طرف شقیقه های جونگکوک چسبوند که بیجون کنار دیوار افتاده بود.
-اگه حرف نزنی خودم میبینم.و با زدن دکمه شوک الکتریکی شدیدی وارد بدن جونگکوک شد و چشماش سیاهی رفت. تهیونگش تنه کسی بود که به ذهنش اومد امیدوار بود زودتر راحت بشه تا دیگه تهیونگ اینجوری نبینتش.
-که اینطور.سیم ها اتصالشون از دست دادن و جونگکوک رها شده به سرفه افتاد. دیگه چشماش درست نمیدید و تا حدی تار شده بود.
-تو عاشق اون انسانی؟!جونگکوک تنها به مرد خیره شد و نمیتونست حرفی بزنه چون درد و زجر امانش رو بریده بود و علاوه بر از بین بردن قدرت و جسم خودش جون تهیونگشم الان در خطر بود و نمیخواست بدونه ممکنه باهاش چیکار کنن.
مرد پوزخندی زد و به سمت جونگکوک هجوم برد و توی یه حرکت چرخوندش لباسش رو بالا داد و با دیدن قسمت کوچیک پشت کمرش با نفرت خندید. بعد از باز کردن اون قسمت چیزی که توی ذهنش تجسم کرده بود رو دید.
دکمه ی قرمز و سبز ریزی که اندازه ی یه قرص کوچیک بودند بدون هیچ فکری با رضایت کامل توجهی به تقلاهای بیجان ربات نکرد و دکمه ی قرمز رو فشار داد.
تنها چیزی که جونگکوک بعدش حس کرد خاموش شدن تمام دستگاه ها و فعالیت های داخلی بدنش بود و رنگ نگاهش به طوسی تغییر کرد و دنیا تاریک شد.
...
تهیونگ بدون هیچ فکری با فشار محکمی به در وارد اتاق رئیسش شد و با عصبانیت گفت:
-اون کجاست رئیس؟رئیس ابروهاش بالا پرید و با نهایت خونسردی به پسری که از استرس میلرزید خیره شد. پشت سرش دو پسر قد کوتاه تر وارد شدند و دست به سینه داخل دفترش ایستادند.
-بنظرت به عنوان یه کارمند بیش از حد گستاخ نشدی اقای کیم؟
YOU ARE READING
I'M NOT A HUMAN🤖 | KV
Fanfiction🤖اسم: من انسان نیستم. (کامل شده) 🤖ژانر: تکنولوژی/عاشقانه/ انگست/ اسمات🔞 🤖کاپل اصلی: کوکوی 🤖کاپل فرعی: یونمین 🤖نویسنده: mj_storiess ⚠️خلاصه: درحال حاضر هشتاد سال از سال ۲۰۲۰ میگذرد و انسان ها در عصر تکنولوژی و دانش به سر میبرند جایی که ربات ه...