🔥part 27🔥

779 139 28
                                    


رئیس چند قدم جلو رفت و مجله رو دست جونگکوک داد. پسر با اینکه دستاش بسته بود با ناباوری به صفحه های مجله نگاه میکرد عکس های خودش درحال تعمیر و زمانی که مو نداشت یا حتی چشماش تو خالی بود.

تاری نگاهش خبر از اشک های داخل چشماش میداد و این دردناک ترین حالت برای جئون جونگکوک بود.
-قربان... درصد غم بالا زده.

جونگکوک صدای نامجون رو نادیده گرفت و به چشم های قرمز و صورت خون الود تهیونگ خیره شد:
-هیونگ... تو...

اما صداش لرزید و اشک هاش سرازیر شدن. رئیس از دیدن احساسات متفاوت رباتش خوشنود بود و میخواست هر لحظه بیشتر قابلیت هاش رو پیدا کنه برای همین گفت:
-اون ازت میترسه... جونگکوک، برای همین تمام این مدت مجله رو با خودش داشته. چون میخواسته کنترلت رو داشته باشه.

دستای جونگکوک با حرف های رئیسش لرزید. حس های عجیب غریبی درونش احساس میکرد و صدای الارم دستگاهی به شقیقه هاش وصل بود بالا رفته و صدا میداد.
-باید چیکار کنم...

-هوم؟

رئیسش با حرف کوک شکه شد.

جونگکوک دوباره تکرار کرد:
-باید چیکار کنم تا ولش کنی؟

بدن تهیونگ لرزید. با حرفی که جونگکوک بلافاصله دنبالش زد:
-نمیخوام دیگه ریختشو ببینم.

رئیس با شادی از اینکه موفق شده رباتش رو گول بزنه پوزخندی زد و نیم نگاهی به نامجون انداخت که چند قدم عقب تر بود و با استرس به عینکش دست میزد.
-باید اینجا بمونی و دیگه هیچوقت کمپانی رو ترک نکنی. عین یه ربات خوب و مطیع.

-باشه! میمونم. حالا ولش کن بره.

رئیس به بادیگارد ها اشاره میکنه و مشغول باز کردن تهیونگ میشن.
-چی؟ نه... کوک... کوک... اینا همش اشتباهه...

بادیگارد ها کشون کشون پسر بزرگتر رو درحالی که دست و پا میزد و اشک میریخت سوار اسانسور کردن و از اونجا بیرون بردن. تهیونگ در حسرت نگاه اخر به اون تیله های ابی رنگ کوک از بین در های اسانسور که بسته میشد به پسر خیره شد.

اما جونگکوک لحظه ای نگاهش از روی زمین برنداشت و به تهیونگ هیچ اعتنایی نکرد.

در بسته شد و رئیس جونگکوک کنار نامجون ایستاد.
-تمام علائم حیاطی و اتفاقاتی که این چند وقت براش پیش اومده کنترل کن و اگه لازم بود حافظش از اول بساز.

نامجون اخم کرد:
-اما قربان، اون چندین ماهه ساخته شده... نمیدونم بتونم دستی توی احساساتش ببرم یا نه.

رئیس دندون هاش روی هم فشرد:
-روی حرف من حرف نزن کیم.

دوباره رو به روی جونگکوک ایستاد توی یه حرکت دفترچه رو از دستش بیرون کشید:
-این پیش من میمونه. تا برم اونطرف و به دوست پسر فسقلیت رسیدگی کنم.

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now