سلام بچه ها.
اینبار بخاطر سورپرایزی که داشتم این بالا بهتون سلام دادم.
خب این پارت رو کامل بخونید و تلاش کنید تک تک لحظه هارو تصور کنید ، دلیل کوتاه بودن پارت هم همینه چون بیشتر فضا سازی بوده و مکالمه ی زیادی توش نداره.سورپرایز اخر پارته...
اما بعد از تموم کردن پارت ببینیدش.موسیقی این پارت: sweet night by v
_________________________________________________
صدای چلیک بلند و فلش پر نوری اخم عمیقی روی پیشونی تهیونگ پدید اورد دستش رو صورتش کشید و تصمیم گرفت سرش رو زیر بالش ببره تا نور خورشید اذیتش نکنه.
اما این نور سفید و ثانیه ای که بهش نمیخورد نور خورشید باشه با شوک و ترس چشماش رو باز کرد و همون لحظه جونگکوک مثل یه خرگوش سفید از کنار تخت بالا پرید و دوربینش رو جلوی چشمش قرار داد:
-تهیونگ... بگو کمچی...و بدون اینکه صبر کنه حتی پسر پلک بزنه دوباره صدای کلیک عکس و فلش توی صورت تهیونگ برخورد کرد و جونگکوک عکس بعدیش رو هم داخل اون دوربین قدیمی و کلاسیک ثبت کرد.
-داری چیکار میکنی... جونگکوکی...تهیونگ درحالی که چشمش رو میمالید پرسید و جونگکوک با شوق خودش رو کنار اون روی تخت پرتاب کرد. دوربین رو بالا گرفت و گفت:
-ته... من اینو توی چمدونت پیدا کردم... تو از وسیله های قدیمی خوشت نمیاد برای چی اینو داری؟ته خندید و نگاهی به دوربین قدیمی انداخت:
-این خیلی قدیمی عه... برای مادر بزرگم بوده.جونگکوک لبخند پررنگی زد که دندون های بزرگش رو نمایان کرد:
-میخوام امروز ازت کلی فیلم بگیرم هیونگ...تهیونگ به خنده افتاد و از روی تخت نیمخیز شد. جونگکوک هم بلند شد و گفت:
-بریم بگردیم؟تهیونگ سر تکون داد و بعد از شستن صورتش و مسواک زدن گفت:
-امروز چت شده جئون جونگکوک؟-میخوام یه روز خاص و عاشقانه توی پاریس برای دوست پسرم بسازم.
بعد از گفتن حرفش مچ تهیونگ رو کت قهوه ای رنگش رو برداشته بود چنگ زد و با همدیگه از هتل بیرون اومدن.
تهیونگ خندید و دنبال پسر راه افتاد کجا میتونست همچین دوست پسر بی نقص و رمانتیکی پیدا کنه اون هیچ چیز رو با جونگکوک عوض نمیکرد. انگشت هاش رو بین انگشت های پسر قفل کرد و بهم داخل خیابون های پاریس قدم گذاشتن.
شاید زیاده روی باشه اما بنظر تهیونگ عاشق ترین شهر پاریسه و نگاه کردن بهش برای اولین بار با جونگکوک بیش از حد احساساتیش میکرد. جونگکوک دوربین رو سمت تهیونگ چرخوند و هر ثانیه درحال فیلمبرداری ازش بود.
حتی وقتی وارد یه کافه ی تم گرم شدن تا بتونن قهوه ی صبحگاهیشون رو از قهوه های فرانسه امتحان کنن. تهیونگ قاشقی که سمتش گرفته بودن داخل دهانش گذاشت تا چیزی که حتی نمیدونیست چیه رو تست کنه و بلافاصله چهره اش درهم شد.
-اوه... چقدر تلخ بود.
YOU ARE READING
I'M NOT A HUMAN🤖 | KV
Fanfiction🤖اسم: من انسان نیستم. (کامل شده) 🤖ژانر: تکنولوژی/عاشقانه/ انگست/ اسمات🔞 🤖کاپل اصلی: کوکوی 🤖کاپل فرعی: یونمین 🤖نویسنده: mj_storiess ⚠️خلاصه: درحال حاضر هشتاد سال از سال ۲۰۲۰ میگذرد و انسان ها در عصر تکنولوژی و دانش به سر میبرند جایی که ربات ه...