👤part 24👤

737 142 38
                                    

چشم های سرخ و خمار تهیونگ، کاملا نشون میداد اصلا هم ظرفیتش بالا نیست و اتفاقا شدیدا پایینه. یونگی هم سرخ شده و ظاهرا مست بود اما ادمی نبود که خیلی نشونش بده، جین و جیمین دست کمی از تهیونگ نداشتن و روی میز ولو شده بودن اما تهیونگ هنوزم بابت شرط بندی ای که کرده بودن به زور شات مینوشید.

تنها کسی که ۲ بطری کامل ویسکی خورده و هنوز کاملا هوشیار، با چشم های درشت به دوست پسرش و بقیه نگاه میکرد جئون جونگکوک بود.

جین غرغر کنان از پشت صندلی بلند شد و کلید کافه رو توی بغل جونگکوک پرتاب کرد:
- من میرم خونه، سرم خیلی گیج میره... این دوتا بی مسعولیت که حتی چشماشون باز نمیشه تا بتونم کلیدو بهشون بدم... جونگکوک تو لطفا در کافه رو ببند.

جونگکوک تنها به کلید ها خیره شد و دید وقتی جین از کافه بیرون رفت. جیمین نیمخیز شد و با لحن شلی بین سکسکه هاش گفت:
- من... یه... هع... شات... دیگه... هع... میخورم...

شاتش رو بالا برد اما یونگی لیوان رو از دستش گرفت و دوباره روی میز گذاشت:
- خیلی خب دیگه بسه... باید برمی خونه.

کمر جیمین رو گرفت و کمکش کرد بلند بشه جونگکوک نیم نگاهی به تهیونگی که سک سکه میکرد و روی میز درحال چرت زدن بود انداخت و توی یه حرکت روی دست هاش بلندش کرد.
- میدونی که باید چیکار کنی؟

یونگی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و از جونگکوک پرسید جونگکوک فقط با گیجی به یونگی نگاه کرد. پسر بزرگتر که بخاطر مستی گیج و بیحوصله شده بود تن بیجون جیمین رو سمت در کشید و گفت:
- فقط ممکنه هزیون بگه و توی دستشویی بالا بیاره. مراقبش باش تا خوابش بره.

و از کافه بیرون رفت. جونگکوک بعد از برداشتن چمدون هاشون و قفل کردن در کافه یه تاکسی گرفت چون عمرا میتونست اینهمه وسیله و خود تهیونگ رو با اتوبوس تا خونه برسونه. به خونه که رسیدن تهیونگ زیرلب چیزهای نامفهومی زمزمه میکرد و دستاش محکم دور گردن جونگکوک حلقه کرده بود.

وقتی چمدون هارو کنار دیوار گذاشت پسر رو روی زمین گذاشت اما بدن بیحالش هنوزم به بدن سفت جونگکوک تکیه داده شده بود. جونگکوک توی همون حالت به زحمت کت بلند و کرمی رنگش رو دراورد و روی مبل انداخت.

ایلونا هم طبق عادت کت رو برداشت و به جالباسی اویزون کرد. چرا هیچ کار مفید دیگه ای از این ربات برنمیومد؟ جونگکوک با خودش فکر کرد و با دیدن چشم های باز تهیونگ و چهره ی درهمش نگران شد.
- تهیونگ؟ خوبی؟

تهیونگ عوقی زد و توی یک ثانیه تمام محتویات معده اش رو روی تیشرت توسی رنگی که زیر کت تنش بود بالا اورد. جونگکوک صورتش رو جمع کرد و با لحن چندشی غرید:
- اوه... خدا... این چی بود؟؟؟

تهیونگ رو سمت دستشویی کشوند و با دیدن لباسش که کاملا کثیف بود اونو روی توالت فرنگی نشوند تا بتونه لباسش رو دربیاره.
- جونگکوکااااا...

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now