⛓part 26⛓

725 140 19
                                    

نمیدونست داره با چه سرعتی میره سمت کمپانی چون جلوی چشمش مدام محاسبات ابی رنگ و عدد و نوشته های مختلف میچرخیدن و این کلافه اش کرده بود.
مدام پلک هاش رو روی هم فشار میداد و سرعت قدم هاش رو بیشتر میکرد تا شاید بتونه راهکاری باشه برای اروم کردن مغز و احساسش اما هیچکدوم کارساز نبود.

الان فقط دیدن چهره ی تهیونگ میتونست ارامش همیشگی رو بهش برگردونه. بالاخره به کمپانی رسید و درد توی مغز و اعصابش چند برابر شد نگهبان ها جلوش رو گرفتن و با اخم بهش نگاه کردن:
- چی میخوایی پسر جون؟

الان وقتش بود که انسان بودن رو کنار بذاره و از قدرت حقیقیش استفاده کنه درست مثل قسمت رباتیش که مدام در حال جنگیدن باهاش بود.
با نگاهی خیره تمام اطلاعات مرد جلوی چشمش نمایان شد. از جمله گروه خونی ab اینی که توی 12 سالگی بهش تجاوز شده.
- لی مین سونگ، 38 ساله، 10 ساله که نگهبان کمپانی پانمارکی. اجازه بده ربات 1777 از در ورودی عبور کنه.

مرد با چشمای گرد شده بهش خیره شده بود و همونجور مثل هیپنوتیزم شده ها کنار رفت و جونگکوک وارد شد.

صدای رباتیکش رو قطع کرد و با کلافگی زمزمه کرد:
- اخرین بارت باشه همچین کاری میکنی.

نگهبان های داخل سمتش دویدن همشون اندازه ی هم با عینک دودی و یه چیز کوچیک که جونگکوک اصلا اسمش رو نمیدونست داخل گوشاشون بودن. اخمی روی پیشونیش نشست وقتی یکی از اونا دستش روی ایرپادش گذاشت و گفت:
- یه نفوذی وارد کمپانی شده... بیایید اینجا.

کوک سرش رو با گیجی کج کرد و با انالیز کردن همشون همزمان جرغه ی ابی رنگی نشون میداد همون چیز کوچیک جریان برق داشت و باعث شد لبخندی روی لب های جونگکوک بشینه چون با یه حرکت سیم های داخلی اون چیز کوچیک دستکاری کرد و تمام نگهبان هارو به دلیل برق گرفتگی بیهوش کرد و روی زمین انداخت.
- میتونستیم فقط درباره اش حرف بزنیم.

درحالی که به جسد ها خیره شده بود با عذاب وجدان زمزمه کرد و وارد راهروی بلند شد. میتونست تهیونگ رو حس بکنه برای همین به راحتی راهش رو پیدا میکرد.

سمت اسانسور دوید. میدونست تهیونگ دقیق همون نقطه ایه که ازش فرار کرده پایین ترین قسمت کمپانی با حس برق و الکتریسته ی داخل صفحه ی لمسی اسانسور چشماش به عقب برگشت و با لذت لبخند زد:
- اصلا فکر نمیکردم بهش نیاز داشته باشم.

بالاخره از اسانسور پیاده شد و متوجه در بزرگی شد که به زحمت ازش فرار کرده بود. در نیمه باز بود و این کارش رو خیلی راحت تر میکرد یواشکی وارد شد و نیم نگاهی به اطراف انداخت.

تاریکی مطلق بود اما میتونست صدای ناله های اروم تهیونگ از درد رو بشنوه.

باید صبر میکرد.

صبرمیکرد تا همه برن و یواشکی تهیونگ رو از اونجا ببره بیرون اما همه چیز سخت تر شد وقتی صدای مشت و لگد ها بالا رفت و ناله های تهیونگ ضعیف تر شد. جونگکوک پشت یکی از وسایل ها پنهان شده بود که حتی توی تاریکی نمیتونست بفهمه چیه.

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now