💦part 30💦

934 159 28
                                    


جونگکوک سمت یکی از افرادی رفت که درحالی کلیک کردن روی صفحات بود و با دقت به صفحه خیره شد. جوری که هرکس نمیدونست فکر میکرد در تلاشه جایگزین اون مرد بشه.
- بهتره این یکی رو بزنی.

مرد با کلافگی سمت نامجون چرخید:
- کیم؟ بهتره این رباتت جمع کنی... داره میره رو مخ من.

نامجون درحالی که ریز میخندید سمتشون رفت:
- چیشده جونگکوک؟

جونگکوک شونه هاش بالا انداخت و عقب رفت:
- من فقط دارم کمکش میکنم اون زیادی بی اعصابه.

مرد سمتش چرخید:
- من بی اعصابم؟ اون اومده توی حلق من و هر پنج دقیقه یبار میکنه چیکار کنم.

- خب من یه ربات پیشرفته ام. مغزم از تو خیلی ضریب هوشی بالاتری داره بایدم از کمک من استفاده کنی و ممنون باشی.

مرد لب هاش رو روی هم فشرد و سمت نامجون چرخید:
- کی قراره روی اون تخت ببندیش؟

نامجون به زیرکی رباتش خندید و تخته شاسیش بالا گرفت:
- دیگه قرار نیست ببندمش.

مرد اخم کرد و دنبال نامجون دوید:
- چی؟ چی داری میگی؟ میدونی اگه رئیس بیاد پایین و بفهمه چی میشه؟

نامجون اخم کرد:
- اون قرار نیست فرار کنه... پس نیازی نیست ببدیمش.

مرد گیج شد:
- تو چت شده؟ بهت گفته فرار نمیکنه و باور میکنی؟

نامجون بالاخره با خشم سمت مرد چرخید:
- بهش خوب نگاه کن لی...

هر دو سمت جونگوک چرخیدن که با شیطنت دور تا دور فضای ازمایشگاه میچرخید و به همه چی با کنجکاوی سرک میکشید.
- به اون بچه میخوره فکرای پلید توی مغزش داشته باشه؟ اگه دو دقیقه دیرتر میرسیدم مغزش به طور کل از کار میوفتاد و میسوخت. بهتره دیگه بهش چیزی وصل نکنیم.

مرد سکوت کرد و با اخم بدون هیچ حرفی از جلوی نامجون گذشت و مشغول کار خودش شد.

کل افراد میدونستن سردستشون نامجونه.

با اینکه دانشمند دیوونه و کم پیدایی بود رئیس از همه بیشتر بهش اعتماد داشت و بهترین ربات کمپانی رو ساخته بود.

نامجون سمت کوک رفت و دستش پشت کمرش گذاشت:
- هی... بیا میخوام یه چیزی رو نشونت بدم.

جونگکوک سر تکون داد و دنبال نامجون راه افتاد که با صدای شکستن بلند چیزی همگی با ترس سمت در چرخیدن. پلیس ها با هیکل درشت و لباس فورم مشکی رنگشون وارد ازمایشگاه شدند.
جونگکوک با گیجی کمی عقب رفت اما نامجون با ترس سمت پلیس ها رفت که همون لحظه با اسلحه های لیزریشون مواجه شد.

افسرد پلیس جلوی نامجون ایستاد و گفت:
- رئیس شرکت به جرم دزدی طرح های رباتاش از طراح ربات کیم تهیونگ دستگیر شده و ما موظفیم کمپانی رو ببندیم. لطفا تخلیه کنید.

I'M NOT A HUMAN🤖 | KVWhere stories live. Discover now