PART 3

1.2K 228 4
                                    

+به منشی جانگ سپردم ببردش هتل
/پس بهتره بری
+جوهیون به من نگاه کن
صورتشو از پنجره به سمت همسرش برگردوند و بهش لبخند زد
/این یکی از تلخ ترین اتفاقاتیه که میتونه برای یه امگا بیوفته اما من راضی ام که تحملش کنم تا بتونم تورو کنارم داشته باشم ... برو یونگی رو معطل نکن ... اون همینجوریشم میترسه
تهیونگ به سمتش رفت و بوسه ی عمیقی روی لبهاش گذاشت
+مطمئن باش که فقط به خاطر جلوگیری از جداییمون حاضر به انجام چنین کاری شدم
/نگرانه من نباش برو
بوسه ی طولانی روی پیشونیش گذاشت و بعد خونرو ترک کرد
وقتی از رفتن همسرش مطمئن شد دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و بغضش شکست
کنار دیوار آروم روی زمین سر خورد
امشب مجبور بود آلفاشو با یه امگای دیگه تقسیم کنه
چیزی که برای قلب یه امگای مارک شده بیش از حد سنگین بود
.
.
آروم روی تخت نشست
به نظرش این خیلی غیره طبیعی بود که انقدر میترسید .. اگر جفته واقعیشم بود همینقدر وحشت داشت !
دستاش از استرس یخ زده بود و چهرش از همیشه رنگ پریده تر بود
از دوستاش شنیده بود نات شدن خیلی دردناکه و حتما امشب باید از درد جون میداد
اصلا آلفا کاری میکرد که درش کم بشه یا فقط میخواست مثله یه هرزه باهاش برخورد کنه و بعد از اینکه ناتش کرد بره خونش !؟
حتما همسرش منتظرش بود
همینطور که فکر میکرد گوشه ی ناخناشو میکند و پاهاشو مدام تکون میداد که یکدفعه با شنیدن صدای زنگ در از جاش پرید
آروم به سمته در رفت و مردد درو باز کرد
+چرا درو باز نمیکنی ؟
_سلام
+سلام
تهیونگ وارد شد و درو بست و به یونگی نگاه کرد
رایحش زیادی وحشت زده بود معلوم بود خیلی ترسیده حتی از این فاصله ای که داشت میتونست تکون خوردن بلوز یونگیو از شدت ضربان قلبش ببینه
چهرش دیگه مثله دفعات قبل سرد و عبوس نبود بلکه پیش از حد شبیه یه امگا بود .. امگایی که کناره یه دیوار گیره چندتا آلفا افتاده که میخوان بهش تجاوز کنن
اروم به سمتش رفت
+اروم باش چرا انقدر وحشت کردی
یونگیو توی بغلش کشید وسعی کرد با نوازش کمرش و زدن حرفای خوب آرومش کنه
+هییییش چیزی نیست .. من نمیخوام اذیتت کنم ... قول میدم آروم انجامش بدم
یونگی چنگی به لباس تهیونگ زد و توی مشتش گرفت
+هروقت حس کردی داری درد میکشی فقط کافیه بهم بگی هوم !
یونگی یه کلمم حرف نمیزد
+اگر همینطوری بمونی مطمئنا سکته میکنی من کاملا دارم ضربان قلبتو حس میکنم کم مونده قلبت از جاش کنده بشه
بالاخره بعد از چند دقیقه یونگی آروم از اغوش تهیونگ بیرون اومد
_معذرت میخوام
این چهره ی مظلوم دیگه زیادی برای تهیونگ تعجب اور بود
درسته برخلاف تصوراتی که تهیونگ داشت اونم فقط یه امگاس ... شاید حتی قوی ترینشونم یه جاهایی نیاز به مواظبت دارن
تهیونگ دسته یونگیو گرفت و به سمت تخت رفت و روی تخت نشست و یونگیرم روی پاهاش نشوند
+من نمیخوام اذیتت کنم پی سعی کن خودتو کنترل کنی
برقای اتاق خاموش بود
فقط دوتا از آباژورهای گوشه ی اتاق روشن بود که نوره نارنجیش روی صورتاشون سایه می انداخت
تهیونگ همونطور که یونگی روی پاش بود کتشو از تنش دراورد و چندتا دکمه ی اول پیراهنشو باز کرد
با یه دست سره یونگیو گرفت و روی شونش گذاشت و دسته دیگشو باز کرد و انگشتای یونگیو توی دستش گرفت
+از چی انقدر میترسی ؟
_...
+میترسی که وحشی باشم و اذیتت کنم ؟ یا از این میترسی که بعدش ولت کنم و برم ؟ ... حداقل دلیله ترستو بگو
_...
اگر دلیلت اینایی بود که گفتم باید بگم اصلا نگران نباش ... شاید قرار باشه فقط برای منو و همسرم یه بچه بیاری ولی به هر حال تو قراره مادر واقعی بچم باشی ... مطمئن باش نمیزارم اذیت بشی
_من هیچوقت انجامش ندادم .. از چیزایی که پرسیدیدم میترسم
+تمامه تلاشمو میکنم تا اذیت نشی
تهیونگ برگشت و اروم یونگیو روی تخت خوابوند از پایین بلوزش گرفت و درش آورد
یونگی دستاشو ضربدری روی بدنش گذاشت
تهیونگ برای اینکه یونگی حسه بدی نداشته باشه همینطور که لباسای اونو از تنش درمیاورد لباسای خودشم از تنش خارج میکرد
وقتی فقط باکستراشون مونده بود تهیونگ روی یونگی خیمه زد و شروع به مارک کردن گردن و ترقوش کرد و با دستش شروع به نوازش شکم و پهلوهاش کرد
یونگی حسی از لذت نداشت فقط بغض کرده بود و سعی میکرد بیشتر از این منزجر کننده نباشه
تهیونگ پایین تر رفت و وقتی به شکمش رسید چند بار اروم بوسیدش و پایین تر رفت و شروع به مارک کردن روناش کرد
یونگی فقط با دستاش به روتختی چنگ میزد و سعی میکرد هیچ نشونه ای از بغضشو بروز نده
تهیونگ بالاخره بلند شد و اروم باکستر یونگیو از تنش خارج کرد و با دیدن اینکه اصلا تحریک نشده با تعجب به چهرش نگاه کرد
اگر اینطوری واردت بشم خیلی درد میکشی .. چرا با خودت همکاری نمیکنی
یونگی اشکاش روون شد و کناره سرش وارد موهاش شد
_کاری نمیتونم بکنم .. تحمل میکنمش
تهیونگ از جیبه کتش که روی زمین بود ظرف لوبو برداشت و روی دستاش ریخت
انگشتشو روی سوراخه یونگی میچرخوند و یه انگشتشو وارد کرد
+انقدر بدنتو منقبض نکن بیشتر دردت میگیره
یونگی هقی زد و سعی کرد خودشو حداقل با گریه آروم کنه
تهیونگ دوتا دیگه از انگشتاشم وارد کرد و وقتی از بزرگ شدن سوراخش مطمئن شد شروع به زدن ضربه های آروم کرد
قفس سینه ی یونگی به کبودی میزد و چهرش بیش از حد سفید شده بود
تهیونگ روی یونگی خم شد و با دسته دیگش اشکاشو پاک میکرد
+میخوام واردت بشم و ازت میخوام همینطور بدنتو شل نگه داری
یونگی سرشو تکون داد و تهیونگ انگشتاشو ازش خارج کرد و سره دیکشو آروم وارد کرد و بدنه یونگی به شدت منقبض شد
+آه .. اگر همینطوری خودتو منقبض کنی منم دیگه نمیتونم بچه دار بشم
دیکشو تا ته واردش کرد و برای لحظه ای احساس کرد روح از بدنه یونگی خارج شد
از لیوانه آبی که روی پاتختی بود توی دستش ریخت و صورته یونگیو باهاش خیس کرد
+لعنت به من
یونگی بالاخره نفس گرفت و جیغه بلندی زد و همراهش بالاتنش از تخت جدا شد
صدای زجه های یونگی قلبه تهیونگو به درد میاورد
وقتی احساس کرد سوراخش به اندازه جا باز کرده دیکشو خارج کرد و خونه روشو با دستمال تمیز کرد و دوباره واردش شد و شروع به تلمبه زدن کرد
یونگی جوری بود که انگار داره بهش تجاوز میکنه
بالاخره توی بدنش کام شد و بعد از چند لحظه ناتش کرد
یونگی از درد میلرزید
_درد .. آه .. درد دا..
+هیش اروم باش نباید تکون بخوری وگرنه رحمت پاره میشه
یونگی بیش از حد داغون به نظر میرسید
تهیونگ مشغول نوازش موهاش شد
یونگی آروم گریه میکرد و هق میزد
وقتی ناته تهیونگ تموم شد آروم دیکشو خارج کرد و مقداری از کامش از سوراخه باز شده ی یونگی بیرون ریخت و تختو کثیف کرد
یونگیرو به پهلو چرخوند و روش پتو انداخت
به سمته یخچاله اتاق رفت و یه آبمیوه بیرون آورد و توی لیوان ریخت
به سمت یونگی برگشت و کناره تخت روی زمین زانو زد و به یونگی نگاه کرد
+دکتر گفت باید برای اطمینان حداقل سه بار ناتت کنم و چون قرار نیست دفعه ی بعدی باشه باید بازم امشب انجامش بدیم
_با یه بار نمیشه ؟
تهیونگ سرشو با ناراحتی تکون داد
_میشه یکم صبر کنی ؟
+اره صبر میکنم
روی تخت نشست و کمره یونگیو گرفت و بالا آوردش
+کامل نشین دردت میگیره
لیوانه آبمیورو به لباش نزدیک کرد بعد از اینکه خورد دوباره خوابوندش
باید یکم صبر میکرد وگرنه یونگی آسیب میدید .....


Hope (Completed)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora