PART 6

1.1K 237 23
                                    

+نیومد؟
/نه میگه میل نداره
+خب ببریم تو اتاقش
/حالش خیلی خوب نیست بزار تو حاله خودش باشه
+آخه ممکنه تول...
/بس کن دیگه
جوهیون با عصبانیت حرفه همسرشو قطع کرد
/تو لازم نیست نگران تولت باشی .. تو فقط اون توله برات اهمیت داره اصلا برات مهم نیست چه بلایی سره یونگی میاری ... اون یه امگاس حتی اگرم بخواد نمیتونه به بچه ی خودش آسیب بزنه گرگش از تولش مواظبت میکنه اینکه تو هر حرفی که میزنی آخرش میرسی به تولت حسه مزخرفی به یونگی میده
+من فقط میخوام اون توله سالم به دنیا بیاد همین
/تهیونگ یه امگا تو دوره ی حاملگیش خیلی تغییر میکنه و یونگی نسبت به بقیه خیلی حساس تره ... اون قراره توله ای که از وجوده خودشرو رها کنه و بره تو اصلا میفهمی این برای یه امگا چقدر درد آوره ! ... اون یه کلمم درمورد خودش با ما حرف نمیزنه هرحسیو مشکلی که داررو توی خودش نگه میداره پس خواهش میکنم انقدر با این حرفات آزارش نده ... اگر افسردگی دوره ی بارداری بگیره برای خودش و تولش همه چی خیلی سخت تر میشه پس لطفا باهاش مهربون باش حتی اگر کاره اشتباهی کرد لازم نیست انقدر باهاش تند برخورد کنی
+باشه قول میدم مواظبش باشم پس لطفا توام ازم دلخور نباش باشه؟... باورکن خودمم پشیمونم
/من فقط دلم نمیخواد اون حسه یه وسیلرو داشته باشه که فقط اومده یه بچه برای ما بیاره و بره اون حتی اگر پولم بگیره داره لطف بزرگی در حقمون میکنه
تهیونگ بلند شد و به طرف جوهیون رفت و بغلش کرد
جوهیون با رایحه ی قهوه ی تهیونگ آروم شد
+متاسفم عزیزم من فقط زیادی روی اون توله کوچولو حساس شدم
/لطفا یه جوری از دلش دربیار
+براش یه کادوی کیوت میگیرم
/چی؟
+سوپرایزه
/اون بهت وابسته شده  ... با اینکه ازت دلخوره ولی وقتی رفتم تو اتاقش دیدم بالشتتو بغل کرده و بینیشو بهش چسبونده
+میدونی با اینکه امگاس اما یکم خشنه
جوهیون لبخندی زد
/دیشب جدا اگر اثرات حاملگی روش تاثیر نداشت ممکن بود یه مشت مهمونت کنه 
+اون یادگرفته تنهایی از خودش مواظبت کنه اگر یه آلفا داشت یا خانواده ای که تو هرشرایطی حمایتش کنن و مواظبش باشن اونم مثله بقیه ی امگاها میشد
/ولی ‌در ذات مثله یه پاپیه مظلومه
+یه وقتایی میشه اون ورژنشم دید .. مطمئنم در آینده برای آلفای خودش تا میتونه خودشو لوس میکنه 
.
.
یونگی پشتش چندتا بالشت گذاشته بود و تلویزیون تماشا میکرد و طبق عادته این چند وقت بلوزشو از روی شکمش بالا داده بود و شکمشو نوازش میکرد
بعد از روزی که ته دعواش کرده بود خیلی حالو حوصلشونو نداشت و
بیشتر تو اتاقش بود
حتی میلشم خیلی کم شده بود و کمتر از قبل چیزی میخورد و بیشتر خوراکی هایی که خانم چوی براش میاوردو کنار میذاشت
اما هر روز صبح از تو اتاقش بیرون میرفت اروم وارد اتاق مشترک الفا و امگا میشد و بالشت الفارو کش میرفت تا بتونه رایحشو کنارش احساس کنه
نه اینکه بهش نیاز داشته باشه فقط باعث میشد احساس امنیت و ارامش بیشتری داشته باشه
امروز تعطیل بود و براش خیلی عجیب بود که اون دوتا سراغشو نگرفتن
همینطور که توی حاله خودش بود با صدای در روشو به طرفه در برگردوند
_بله
تهیونگ اروم درو باز کرد و سرشو از لای در داخل آورد و لبخند زد
+میتونم بیام داخل ؟
_اره
تهیونگ وارد اتاق شد و به سمت تخت رفت و اروم روش نشست که چشمش به شکم کمی برآمده ی یونگی افتاد
یونگی که نگاه خیره ی تهیونگو به شکمش دید دسته تهیونگو روی شکمش گذاشت
لذت به تک تک سلولای بدن تهیونگ وارد شد
مدت ها بود که میتونست رایحه ی بچشو که با رایحه ی یونگی مخلوط شده بود احساس کنه اما نمیتونست به خودش اجازه بده به یونگی نزدیک بشه
+بابت رفتاره اون شبم معذرت میخوام قول میدم دیگه هیچوقت همچین رفتاریو ازم نبینی
یونگی سرشو پایین انداخت
_حسش میکنی؟
+چی؟
_بچرو حس میکنی؟
+آها اینو میگی .. اره حس میکنم بوش مثله توئه فکر میکنم امگا باشه
_شاید ولی به این زودی معلوم نمیشه که
+برات یه سوپرایز دارم میشه از اتاق بیای بیرون ؟
یونگی پتورور از روی پاهاش کنار زد و از تخت بیرون اومد هردو باهم از اتاق خارج شدن و به سمت مبلا که جوهیون نشسته بود رفتن
+خب حالا که هردوتاتون اومدید سوپرایزو نشونتون میدم
ته به سمته دره آپارتمان رفت و بعد با یه سگه کیوت توی بغلش برگشت
جوهیون ذوق زده بلند شد و به سمته ته رفت
/خدای من چقدر دوست داشتنیه
_خیلی
+ما سعی میکنیم از این به بعد تایمه بیشتریو تو خونه بگذرونیم و این کوچولوام برای تنها نبودنته
ته به سمت یونگی رفت و اون سگ کوچولورو توی بغلش گذاشت
_اسمش چیه؟
+فعلا این توله کوچولو اسم نداره
/میتونی اسمشو خودت انتخاب کنی
_من؟
+اره
/خب به نظرت اسمش چی باشه؟
_نظره شما چیه ؟
/به نظرم بهتره تو انتخاب کنی
_هولی چطوره ؟
+هولی ... به نظر من که خوبه نظره تو چیه جوهیون؟
/خیلی خوبه ... هولی کوچولو
+ما یه سگ داشتیم که اسمش یونتان بود اما متاسفانه دوساله پیش از دستش دادیم مطمئنن هولی ام مثله یونتان شادی به زندگیمون بیاره
.
.
با صدای بلند شدن داد و فریاد از اتاقش بیرون اومد
*چی شده؟
×چیزی نیست برو تو اتاقت
*پس چرا داره گریه میکنه
×این یه چیزی بینه منو مادرته برو تو اتاقت
با صدای بسته شدن در سرشو بالا آورد وبه چشمای همسرش نگاه کرد
~برام مهم نیست چی اتفاقاتی افتاده فقط میدونم که اگر بیشتر از این بگذره حتما واسه از دست دادن بچم میمیرم ... میفهمی؟
×منم پدرشم مطمئن باش منم مثله تو ناراحتم اما دیگه چیکار کنم ؟ ما این همه ی این سالها تلاش کردیم ... دیگه چیکار باید میکردم که نکردم
~من دیگه خسته شدم
×بهت قول دادم که برش میگردونم پس اینکارو میکنم اما نیاز دارم که همچنان سرپا ببینمت نه اینطوری گوشه گیرو و افسرده ... حداقل به خاطر ما سرحال باش اصلا منم نه بچه ی خودت
~فقط زودتر برام پیداش کن
.
.
&اینطور که دارم میبینم همه چیز عالیه اصلا جایه نگرانی نیست
جوهیون با لبخند به یونگی نگاه کرد و لب زد
/متشکرم
یونگی در جواب لبخندی بهش زد و با کمک تهیونگ ژلو از روی شکمش پاک کردو بلند شد
+چندوقتشه؟
&حدودا دوماهو سه هفته .. همه چیز نرماله به جز رشد جنین یکم سرعت رشدش زیاده اما هنوزجای نگرانی نیست اگر تو دفعاته بعدم اینطور باشه نشون میده که زایمانش زودتر از موعدش قراره اتفاق بیوفته
_این مشکلی داره ؟
&نگران نباش خیلی کم پیش میاد که این روند ادامه دار باشه احتمالا تا ماهه نهم باید صبر کنی ... یه سری داروهای مکملو تقویتی باید مصرف کنه .. برنامه ی تغذیشم بهتون میدم ... یونگی هنوزم احساساتی مثله خواب آلودگی ، خستگی ، تهوع یا چمیدونم ویار نداری؟
_نه
&کم کم باید این حالتا توی بدنت بروز کنه که جای نگرانی نداره و طبیعیه
+ممنون جونگکوک
.
.
توی ماشین نشسته بودن و جوهیون با ذوق به برگه ی سونوگرافی نگاه میکرد و قربون صدقه ی اون جنین کوچولو میرفت
تهیونگ همراهیش میکرد و به حرکات و حرفای بامزش از ته دلش می خندید
یونگی از صندلی عقب بهشون نگاه میکرد
یعنی اگر الان بچه ی خودش و آلفاشو داشت آلفای اونم مثله تهیونگ که قربون صدقه ی جوهیون میرفت قربونش صدقش میرفت!
هردوشون جوری رفتار میکردن که انگار بچه توی شکمه جوهیونه و یونگی وجود نداره که از روزه اول داره اذیت میشه
یونگی با ناراحتی به بیرون نگاه کرد که پشت چراغ قرمز چشمش به بچه ی کوچولویی افتاد که داشت با لذت پفک میخورد و انگشتای پفکیشو توی دهنش میبرد
یونگی آبه دهنشو قورت داد و بدون لحظه ای صبر وسط معاشقه ی اون دوتا پرید
_من پفک میخوام از همینایی که این بچهه داره میخوره
هردو با تعجب به یونگی نگاه کردن
یونگی ام با چشمای پاپی تورش بهشون نگاه کرد
_آخه خیلی با ولع میخوره منم دلم خواست
تهیونگ تک خندی زد و به سمت فروشگاه کناره خیابون رفت تا بایسته و بره هرچه سریعتر اون پفکو بخره 
+فکر کنم بچمون کم کم داره خودی نشون میده


لطفا با ووتا و کامنتاتون از حالت روح بودن خارج بشید 😶‍🌫️

Hope (Completed)Where stories live. Discover now