PART 35

995 211 31
                                    

_سلام .. برای دیدن اقای کیم اومدم
¢شما؟
_مین یونگی
¢لطفا اجازه بدید بهشون اطلاع بدم
بعد از اینکه منشی از تهیونگ اجازه گرفت یونگی با لبخند به طرفه در رفت و بعد از زدن تقه ای به در وارد شد
_سلام
تهیونگ از روی صندلیش بلند شد و باچهره ی متعجب اما خوشحال به طرفه یونگی اومد
+سلام چه بی خبر اومدی
_خواستم بیام بهت سر بزنم
+خوش اومدی .. اینا برای منه !
_اره امیدوارم ازشون خوشت بیاد
دسته گلو توی دستای تهیونگ گذاشت
+خیلی قشنگه ممنونم
بوسه ی سریعی روی گونی یونگی گذاشت و با گذاشتن دستش روی کمره یونگی به طرفه کاناپه هدایتش کرد
+بشین
با منشیش تماس گرفت و بعد از درخواست نوشیدنی و گلدون برگشت و روبه روی یونگی نشست
+یونا کجاست؟
_مهده منم کلاس داشتم اما کلاسم که تموم شد دیدم تا ظهر وقت دارم گفتم یه سری به اینجا بزنم
+خیلی خوشحال شدم که اومدی
_پدرت اینجاست؟
+نه بابا خیلی ساله که کار نمیکنه اما مدتی که من نبودم اونا برگشتن کره و بابا هر از گاهی سر میزد تا از انجام درسته کارا مطمئن باشه اما الان که منم برگشتم بابا دیگه اصلا نمیاد
_هوم
با وارد شدنه منشی و قرار گرفتن قهوه و کیک روی میز هردوشون در سکوت به کاناپه تکیه داده بودن که با بسته شدنه در تهیونگ بلند شد و پهلو کناره یونگی نشست
+امروز میخواستم باهات هماهنگ کنم عصر ببینمت
_برای چی ؟
+دلیلی باید داشته باشه که بتونم نامزدمو ببینم !
یونگی خجالت زده از حرفی که زده بود لبه زیرشو به دندون گرفت
_هنوز عادت نکردم
+میخواستم تو و یونارو ببرم که خونه ی جدیدمونو ببینید
_جدا ! چه خوب
+دوست دارم زودتر بریم پیشه همدیگه
_یونا ام خیلی ذوق داره
+خودت چی ؟
یونگی تکخدی زد ‌‌و چرخید و اونم مثله ته به پهلو روی کاناپه نشست
_نظره تو چیه؟
+نمیدونم خودت باید بهم بگی
_دوست داری اذیتم کنی ؟
+نه فقط دوست دارم از زبون خودت بشنوم
_خیلی دوست دارم که زودتر بریم سره خونه زندگیه خودمون
تهیونگ دستشو بالا آورد و گونه ی یونگیو نوازش کرد
+خوبه همیشه همینجوری باش
یونگی از نوازشای ته لذت میبرد و ته از لمسه پوسته لطیف و گرمه زیره دستش
هردو ناخود آگاه به سمته همدیگه کشیده میشدن 
+دوست دارم ببوسمت
_منم بدم نمیاد اگر انجامش بدی
تهیونگ لباشو به لبای یونگی چسبوند اینار بر خلاف دفعات قبل هردو برای هم حریص بودن
با ادامه داشتن بوسه تهیونگ دستشو از روی صورت و گردنه یونگی پایین تر برد و با بلند کردنش اونو روی پایه خودش نشوند
حالا تهیونگ به کاناپه تکیه داده بود و یونگی روی روناش نشسته بود و دستاشو روی شونه های ته گذاشته بود و همچنان به بوسشون ادامه میدادن
یونگی با احساس سوزش لباش و کم آوردن اکسیژن خودشو کمی عقب کشید
هردو نفس نفس میزدن
+یون من میخوام ادامه بدم
یونگی سرشو بلند کرد و از فاصله ی کمی که با صورته ته داشت به چشماش نگاه کرد
خودشم علاقه ای به خاموش شدن این شعله ای که درونش روشن شده بود نداشت پس لباشو دوباره به لبای ته رسوند و بوسشونو از سر گرفت
تهیونگ با دیدنه تاییده یونگی بینه بوسه لبخندی زد و دستشو پشته یونگی گذاشت و روی کاناپه خوابوندش
_کسی نمیاد داخل ؟
ته سریع از روی یونگی بلند شد و بعد از قفل کردنه در به حالت قبل برگشت و دوباره شروع به بوسیدن لب و بقیه ی صورت یونگی کرد
یونگی یقه ی تهیونگو توی مشتش گرفته بود و از بوسیده شدن لذت میبرد
ته به سمته گردنه یونگی رفت و با فشار شروع به مارک کردنش کرد
یونگی چندتا از دکمه های بلوزه تهیونگو باز کرده بود و گردنشو نوازش میکرد
تهیونگ با چشمایی خمار شده سرشو از گردنه یون بیرون آورد و بوسه ی کوتاهی روی لباش گذاشت و آروم یونگیو نشوند تا سویشرتشو از تنش بیرون بیاره
یونگی که به خاطر حرکاته تهیونگ سرخ شده بود و نفس نفس میزد برای نشون ندادن خجالتش شروع به باز کردنه باقی دکمه های ته کرد
وقتی بالاتنه هردو برهنه شد تهیونگ یونگیو دوباره روی کاناپه خوابوند و سریع شلوار یون و خودشو از تنشون بیرون آورد
یونگی از خجالت دستاشو روی سینه هاش گذاشته بود
تهیونگ دوباره روی یونگی خیمه زد و با دیدنه دستاش که سعی در پوشوندن سینه هاش داره لبخندی زد
یونگی صورتشو برگردونده بود تا با ته چشم تو چشم نشه
+ازم خجالت میکشی گربه کوچولو ؟ من که همه جاتو دیدم ! پس اونی که وقتی گفتم میخوام ادامه بدم منو بوسید کی بود !؟
دستای یونگیو با ملایمت کنار زد و با دیدنه گردی های کوچولو کمی تعجب کرد
یونگی که هر لحظه سرخ تر میشد لبشو توی دهنش برد تا بتونه با گاز گرفتنش کمی فشاری که روش بودو کم بکنه
تهیونگ سینه ی یونگیو کمی توی دستش گرفت و فشار داد و با دسته دیگش چونه ی یونگیو گرفت و صورتشو برگردوند تا بتونه چشماشو ببینه
+با اینا به دخترمون شیر میدادی دلیلی نداره از اینکه اینجوری گردالو مونده خجالت بکشی
یونگی چشماشو بست و روی هم فشارشون داد
تهیونگ دوباره شروع به بوسیدنه یونگی کرد تا حواسشو از این خجالت زدگی پرت کنه و وقتی به جای مارکش رسید و اون نقطه ی شیرینو بوسید بالاخره تونست صدای ناله ی یونگیو بشنوه
خوشحال از اینکه کمی حالش عوض شده بود پایین تر رفت و با رسیدن به نیپله راستش شروع به ساک زدنش کرد و با دسته دیگش نیپله دیگه ی یونگیو به بازی گرفته بود
_آ ه .‌‌.. آاااا ...
یونگی یکدفعه با درکه اینکه کجاست دستشو روی دهنش گذاشت تا از پخش شدن صداش جلوگیری کنه
تهیونگ هم مثله یونگی کاملا غرق در لذت شده بود و این بین اخرین قسمته لباساشونم از تنش بیرون اورده بود
یونگی از لذت بینه زمین و آسمون بود این اولین رابطه ی عاطفیش بود ... اولین باری که با تهیونگ خوابیده بود بدونه هیچ بوسه و عشقی بود و فقط براش درد داشت اما اینبار  برای اولین بار داشت میفهمید لذت رابطه یعنی چی
تهیونگ بالاخره از نیپلاش دل کند و سرشو بلند کرد وبا دیدنه اشکای یونگی ترسیده دستشو از روی دهانش کنار زد
+حالت خوبه ؟
یونگی بیحال سرشو تکون داد
_من خوبم
+میخوای ادامه ندم ؟
یونگی سرشو به چپو راست تکون داد
_دوستش دارم
تهیونگ خوشحال از دلیل اشکای یونگی که به خاطر رضایتش بود دوباره شروع به بوسیدنه لباش کرد و دستشو بینه پاهاش میکشید و قسمته داخلیه رونشو نوازش میکرد و فشار میداد
ته با احساس فشار دستای یونگی روی شونش عقب کشید و بینه پاهای یونگی نشست
پاهاشو باز کرد و شروع به بوسیدن و گاز گرفتنه روناش کرد
صدای ناله های یونگی حتی با اینکه دهانشو گرفته بود بازم به گوش میرسید و اشتیاقه تهیونگو بیشتر میکرد
یونگی با نزدیک شدنه ته به سوراخش لرزی کرد ... تهیونگ با رسیدن به سوراخ یونگی زبونشو بیرون اورد و سعی میکرد اون ماهیچه ی کوچیکو وارده سوراخه یونگی کنه
تمامه بدنه یونگی میلرزید و وقتی مایع سفید روی شکمش ریخت تهیونگ با شیطنت خوشحال از رسیدن به چیزی که میخواست دوباره روی یونگی خیمه زد
+میبینم که کثیف کاری کردی
یونگی چشماشو بسته بود
_خیلی بدی
+ اما تو دوستش داشتی
تهیونگ بدونه حرف انگشتشو خیس کرد و آروم وارده سوراخ تنگه یونگی کرد
_آی آااه
+شیییشش میخوای همرو خبر کنی عزیزم !
ته بعد از چندبار تکون دادن انگشتش دوتا دیگه از انگشتاشم اضافه کرد
_آخ آییی آروم تر .. درد داره
تهیونگ که بی طاقتی یونگیو دید شروع به بوسیدن و فشار دادن نیپلاش کرد
بعد از اینکه سوراخه یونگی کامل جا باز کرد تهیونگ انگشتاشو بیرون آورد و همزمان با بوسیدن لبای یونگی دیکشو تا ته واردش کرد
صدای جیغه یونگی بین بوسشون خفه شد و اشکای شور یونگی بین لباشون میومد
تهیونگ به بوسیدنه یونگی ادامه داد تا با اندازش عادت کنه
+میتونی ادامه بدی ؟
_هوم
تهیونگ کمی از دیکشو بیرون آورد وشروع به ضربه زدنای اروم کرد
صدای ناله های لطیف کنترل شده ی یونگی باعث سریع شدن سرعت تهیونگ میشد
_یک .. کم .. آرو .. م ... تر
به خاطر شدت ضربه حرفای یونگی تکه تکه میشد
تهیونگ برای راحت تر بودن یونگی به پشت چرخوندش و با گرفتن زیره شکمش کمی بلندش کرد تا چهاردستو پا بشه
با قرار گرفتن توی موقعیتی که میخواست دوباره دیکشو وارده سوراخ باز مونده ی یونگی کرد و ضربه هاشو از سر گرفت
_آهه .. اووو م
روی کمره یونگی خم شد و شروع به بوسیدنه کمرش کرد و دستاشو زیره بدنش برد و نیپلاشو فشار میداد
بعد از چند دیقه تهیونگ با شدت قبل از اینکه بتونه خودشو بیرون بکشه توی سوراخ یونگی خالی شد
+شت
_مهم .. اه .. نیست
+ممکنه حامله بشی
_نمیشم ‌... میخوام ناتم کنی
تهیونگ با دیدنه اینکه یونگی دوباره بدونه اینکه بهش دست بزنه خالی شده تعجب کرد
+چندبار دیگه اومدی ؟
_به جز دفعه اول دوبار دیگه
یونگی که دیگه دستاشو پاهاش برای موندن توی اون پوزیشن یاریش نمیکرد سعی کرد جاشو عوض کنه
_دیگه نمیتونم اینطوری بمونم
تهیونگ بدونه بیرون آوردنه دیکش چرخید و به پهلو روی کاناپه خوابید و یونگیو از پشت توی بغلش گرفت و بازوشو زیره سره یون گذاشت و دسته دیگشو دوره شکمش بست
با بزرگ شدنه دیکه ته ناله ی دردناکی کرد و فشاری به زیره شکمش آورد
+الان تموم میشه ... نباید به حرفت گوش میدادم اگر حامله بشی چی ؟
_دوست ندا ... آییی .. دوست نداری یه بچه دیگه ازم داشته باشی ؟
+منظورم این نبود من دوست دارم کلی بچه داشته باشم
_نگران نباش قرص میخورم
تهیونگ مشغول نوازش شکم و پهلو های یونگی شد و با تموم شدنه ناتش اروم دیکشو از سوراخه کمی ملتهب یونگی بیرون آورد
_هیچوقت فکر نمیکردم اولین بارمون اینجا باشه ... اتاقتو به گند کشیدیم
+این یکی از فانتزیام بود
ته از روی کاناپه بلند شد و با جعبه دستمال برگشت تا یونگیو تمیز کنه
یونگی همچنان به پهلو خوابیده بود و سرشو روی دسته کاناپه گذاشته بود
+میخوای بلندشی تمیزت کنم ؟
_نمیتونم
تهیونگ یونگی براید استایل بلند کرد وبه سمته دربه گوشه اتاق رفت
_من سنگینم کمر درد میگیری
+اتفاقا انقدر سبکی که فهمیدم باید کلی غذا به خوردت بدم
یونگی با باز شدنه در با یه اتاق که تخت و حمومو سرویس شیشه ای داشت مواجه شد
_اینجا تخت داشتیو روی اون کاناپه منو نصف کردی !؟
+گفتم که یکی از فانتزیام بود
تهیونگ با باز کردن دره شیشه ای حمام اروم یونگیو روی زمین گذاشت تا روی پاهاش با ایسته و خودشم کنارش رفت و کمکش کرد سرپا بموته
+بهتره حموم کنیم بعد از اینجا بریم بیرون
با باز کردنه دوش هر دو چشماشونو بستن و زیره آب گرم ایستادن
_منشیت مطمئنن تا حالا فهمیده ما اینجا یه غلطایی کردیم
+وقتی تو اومدی ردش کردم رفت توی این طبقم فقط اتاقه منه خبری از کسه دیگه ای نیست
یونگی متعجب گردنشو چرخوند و به ته نگاه کرد
_پس براش برنامه داشتی
+معلومه که نه ... من میخواستم ببرمت خونرو ببینی واسه همین وقتی قرار نبود خودم باشم به منشیمم گفتم بره
_چه پسره خوبی
بعد از اینکه تهیونگ هردوشونو شست یونگیه حوله پیچ شدرو دوباره بغل کرد و روی تخت گذاشت
بعد از پیدا کردنه لباسا از دفترش دوباره به اتاق خصوصیش برگشت و لباسای یونگیو تنش کرد
+خیلی درد داری ؟
_نه خیلی
+نباید ناتت میکردم
_شاید
+نمیتونی رو پاهات وایسی معلومه خیلی درد داری بیخود سعی نکن مخفیش کنی
_اما برام مهم نیست همینکه باهم بودیم باعث میشه دردش برام قابله تحمل باشه
+اما اشتباه کردم نباید انقدر بهت سخت میگرفتم
_من دوستش داشتم
ته به چهره ی مظلوم یونگی که حالا بیشتر از مواقع دیگه سفید بود نگاه کرد
با هردو دستش گونه هاشو گرفت و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
+خیلی از داشتنت خوشحالم ... متاسفم اگر اذیت شدی اما خیلی خوشحالم که دوستش داشتی
.
.
بعد از بیرون اومدن از ساختمون یونگی توی ماشین خوابش برده بود و تهیونگ حالا توی حیاط مهد منتظر بیرون اومدنه یونا کوچولوش بود
+سلام عزیزم
یونا با شَک به ته نگاه کرد
^سلام .. پس مامان کجاست ؟
+توی ماشینه
یونا وقتی خیالش از حضور یونگی راحت شد خندون دسته تهیونگو گرفت و باهم بیرون اومدن
+مامان خوابیده پس لطفا وقتی سواره ماشین شدی بیدارش نکن باسه؟ آخه اون خیلی خستس
^مگه‌ چیکار کرده ؟
+توی دانشگاه خیلی کار داشته واسه همین از خستگی خوابش برده (اره ارواح عمت 🤥🥸)
با رسیده با ماشین ته درو برای یونا باز کرد و بعداز بستنه کمربندش خودشم سوار شد و به طرفه خونش راه افتاد
مسلماً بعد از یه هفته نمیتونست یونگیه به فاک رفترو با اون وضع بفرسته پیشه کیم نامجون




یکم پارته مستهجنی بود  😶😈

منتظر کامنتاتون هستم 🙃
ووت یادتون نره 😁






Hope (Completed)Where stories live. Discover now