PART 14

1K 216 24
                                    

یونگی طبقه روال این مدت توی آغوش جیمین بود و سرشو به سینش تکیه داده بود
بعد از دعوایی که با تهیونگ کرد با اون دوتا قهر کرده بود و از وقتیم که پدرو مادرشو  دیده بود دیگه اصلا حوصلشونو نداشت و عملا اونارو نادیده میگرفت
تنها دونفرو داشت
یکیش کوک بود که از لحاظه جسمی ازش مواظبت میکرد و اون یکی جیمین که از لحاظ روحی سعی میکرد حالشو خوب کنه
هرچند که هیچکدوم گویا کاری از دستشون برنمیومد
چون یونگی هم از لحاظ جسمی و هم روحی درد داشت
چندباری برای کمبود اکسیژن کارش به بیمارستان کشید که نتیجش کپسوله کناره تختش بود و به جز اون بالارفتن قند خون  و فشار خون از مشکلاته دیگش بود که قرص میخورد ... دردهای گاه و بی گاه زیره شکمش و لگدا و مشتای محکم نخد هم شده بود نوره الا نور و به جز همه ی اینا برای افسردگی دوره ی بارداری ام قرص مصرف میکرد البته اینم بماند که انقدر گریه کرده بود که قطره های جلوگیری از خشک شدگی چشمم مصرف میکرد
الان ۶ ماهش بود و حسابی نخد بزرگ شده بود و اینم که داشت روز به روز به زایمانش نزدیک میشد حالشو بدتر میکرد
تنها چیزای خوبی که بود این بود که جوهیون و تهیونگ پاپیچش نمیشدن و پدرو مادرشم به خواستش احترام گذاشتن و جیمین براش خبر آورد که اونا گفتن تا بعد از زایمانش صبر میکنن تا بازم باهم صحبت کنن
٫هنوز داری گریه میکنی؟
_نه فقط دارم فین فین میکنم
٫لباسم خیس شده احمق که نیستم میفهمم هنوز داری اشک میریزی
_دسته خودم نیست ... هیچ چیزه خوبی نیست که بهش فکر کنم تا گریه نکنم
٫دلت میخواد یه چیزی بیارم بخوری ؟
_نه فقط دلم میخواد اینجا تو بغلت باشم هیونگ
٫احساس میکنم جفتتم ولی خودم خبر ندارم
یونگی سرشو بلند کرد
_اگر اذیتت میکنم بهتره بری خیلی وقته اینجا پیشمی
٫معلومه که اذیتم نمیکنی من فقط به خاطر خودت و نخد نگرانم
_نباش
٫چطوری نباشم !؟ ... انقدر که حرص و جوش میخوری میترسم زودتر از موعد زایمان کنی
_نترس هیونگ
.
.
جیمین به یونگی که روی تخت خوابیده بود نگاه کرد
چقدر توی این مدت بر خلاف اینکه حامله بود لاغرشده بود
البته مطمئنن همین اتفاق میوفتاد وقتی درست غذا نمیخورد و دائم گریه میکرد
وقتی دقیق به چهرش نگاه میکرد متوجه شباهتش به جنی میشد
یاده جنی افتاد و لبخندی زد
اون دختره ی آلفای شیطون هر روز بهش پیام میداد تا یه عکس جدید از داداشه حاملش دریافت کنه و کلی قربون صدقه شکمه تپلش بره
جنی حتی بدونه ملاقاته برادرش معلوم بود عاشقشه
اون سالها بود یه خواهر یا برادر میخواست
شاید فقط جنی بود که به چیزی که میخواست رسیده بود
بعد از فرستادن عکس برای جنی دوباره به یونگی نگاه کرد
این خواهرو برادر اصلا شبیه والدینشون نبودن
یونگی ورژنه مردانه ی مادربزرگشون بود
همونقدر سفید با چمایی مثله یه گربه ... حتی وقتی میخندید مثله مادر بزرگشون لثه هاش معلوم میشد
تا چندماهه پیش یونگی فقط جفت رد شده همسرش بود اما الان اون پسر داییش بود ... عضوی از خانواده ی کیم
جیمین با خودش فکر میکرد شاید این حد از وابستگی که یونگی بهش پیدا کرده به خاطر همین باشه
به هرحال اونا هم خون بودن
ای کاش هیچوقت این اتفاقا نمیوفتاد و از بچگی با هم آشنا میشدن
مطمئنن اگر اینطور بود کوک توی تولد بیست سالگیش به جای جیمین عاشقه جفته حقیقیش میشد و سرنوشته هرسه تاشون کاملا متفاوت میشد
اونجوری یونگی به جای بچه ی یه غریبه بچه ی جفته خودشو در وجودش پرورش میداد
پوف کلافه ای از فکراش کشید که در باز شد
/میشه صحبت کنیم ؟
.
.
جیمین کمی از قهوه نوشید و فنجونو روی میز گذاشت
/همچنان نمیخواد کسیو ببینه ؟
٫نه متاسفانه
/با کوک تماس گرفتم اما جواب نداد ... دیروز که آزمایش داد حالش
تغییری نکرده بود ؟
جیمین سرشو به علامت نفی تکون داد
+اینطوری اگر پیش بره بلایی سرشون نمیاد ؟
٫کوک گفت با دارو داره کنترلش میکنه جای نگرانی نیست اما خب صد درصدم امن نیست
+ما چیکار میتونیم بکنیم ؟
جیمین بی معطلی سوال پرسید
٫میتونید از اون بچه بگذرید‌؟
+/.....
با سکوت اون دوتا جیمین نفسه عمیقی کشید
٫شما جزاین هیچکاری ازتون بر نمیاد
/جیمین ما نمیخوایم که اونو اذیت کنیم ما فق...
جیمین حرفه جوهیونو قطع کرد
٫میدونم نونا تقصیر شما نیست که اون نظرش و زندگیش کلا عوض شد
با پریدن هولی روی راحتی جیمین لبخندی زد و نوازشش کرد
+دیگه این بیچاررم تحویل نمیگیره
_اون حتی خودشم داره به زور تحمل میکنه چه برسه به این شیطون کوچولو
/این مدت تو ام خیلی اذیت شدی
٫من و یونگی هردو امگاییم پس میتونم درکش کنم .... من اوایل به خاطر عذاب وجدان بهش نزدیک شدم بعدش با هم دوست شدیم و بعدم  به خاطر اینکه اون پسر داییمه همراهیش کردم ... اما الان همه چی فرق داره اون واقعا غمگینه میترسم حتی یک روز تنهاش بزارم ... ما مدت زیادی نیست با هم آشنا شدیم ولی اون برام خیلی عزیز شده من خیلی دوستش دارم جدا از تمامه تمامه چیزایی که گفتم و با همدیگه پشته سرشون گذاشتیم
.
.
جین روی تخت توی آغوش همسرش خوابیده و اشکاش پیراهنه نامجونو خیس میکرد
~این چه بلایی بوده که سره خودش آورده ! ... جونگکوک درمورد شرایطش بهم گفت ... واقعا قلبمو به درد میاره
×این کاریه که کرده هیچ راهه برگشتی نیست
~کاش میتونستیم یه کاری براش بکنیم
×فعلا که حتی نمیخواد ببینتمون
~دلم براش تنگ شده
×ما باید تاوان بدیم این تازه شروعشه ... امیدوارم یه روزی ببخشتمون
~اون کله شقه
×مثله تو ... و آرومه ... کاش وقتی دیدیمش حداقل بغلش میکردم
~خیلی نرم بود و خوشبو
صدای در بلند شد و بعد سره جنی از پشته در وارد شد
*میشه بیام تو ؟
×تو که سرتو آوردی داخل بدنت بیار دیگه
جنی خنده ای کرد و به طرفه تخت رفت
*ببینید براتون چی آوردم
جنی گوشیشو روشن کرد و عکسه یونگیو باز کرد
*روز به روز داره گردالو تر میشه
~ کیوته
*دوست دارم لپای سفیدشو گاز بگیرم ... وای اخه ببینش اُما ...
چقدر شبیهه همیم
×راست میگه اونا خیلی شبیهن
~دسته گلای خودمن
.
.
یونگی بازم با دیدنه اون کابوسه وحشتناک از خواب پرید
انقدر این کابوس بد بود که حتی نمیخواست وقتی بیدار میشه بهش فکر کنه
آباژور روی پاتختیو روشن کرد و کمی آب خورد
چقدرخوابش واقعی به نظر میرسید
انگار که خودش داشت اون اتفاقاتو میدید
سرشو برای بیرون کردن اون مزخرفات از توی سرش تکون داد
گوشیشو از روی پاتختی برداشت و طبق روال این چند شب بعد از کابوسش اسمه نامجون و سوکجینو سرچ کرد
بعد از دیدن کلی از عکساشون وارده سایتی که مصاحبه جین درمورد بیماری های رایج بین اطفال بود شد
ویدیو رو پلی کرد و سرگرم دیدن شد
جین پزشکه اطفال بود
چقدر صدا و لحنشو دوست داشت
بهش آرامش میداد
توی این چند شب با تمامه خانوادش آشنا شده بود
بعد از اون کابوس دیگه خوابش نمیبرد و برای سرگرمی مشغول آشنایی با خانوادش میشد
همشون انقدر معروف بودن که کلی عکس و اطلاعات ازشون تو اینترنت بود
هربار که عکسه پدر بزرگ والدینشو میدید کلی بهش فحشای بد میداد و با حرص مشغول دیدنه بقیه ی عکسا میشد
حتی از جنی خواهر کوچیکشم کلی اطلاعات تو اینترنت بود
اون فقط ۵ سال از خودش کوچکتر بود
و واقعا شبیهه خودش بود
با هربار دیدن جنی لبخند میزد
خیلی از اینکه پدرو مادرش تنها نبودن خوشحال بود
حداقل درنبود اون یه دلخوشیه دیگه داشتن
از چهره ی جنی ام معلوم بود که شیطونه و کلی بهشون سیخونک میزنه :)




اینم پارته جدید 🙃
اگراشتباهه تایپی داره  متاسفم  😶‍🌫️

راستی شما به کاورا توجه میکنید ؟ من برای هرپارت کلی دنبال عکس میگردم که یه چیزه مناسب برای موضوع اون پارت پیدا کنم 😌 و این کار خیلی سخته 🥲

و یه چیزه دیگم اینکه بعضیا میگن خیلی کم مینویسم 🥺
باید بهتون بگم که هرپارت هزارو خورده ای کلمس و چون فکر نمیکنم فیک خیلی طولانی باشه واسه هرپارت سعی میکنم حداقل هزار لغت بنویسم نه بیشتر که زود تموم بشه نه کم که بخوام دله ریدرارو خون کنم تا تموم بشه 😅

منتظر ووتا و کامنتاتون هستم♥️

Hope (Completed)Where stories live. Discover now