پارت 5

288 72 39
                                    

ییبو با دیدن غریبه یک قدم عقب رفت.
مرد قد بلند که موهای چتری ش تا ابروانش میرسید جان را روی مبل نشاند و جلویش زانو زد تا کفشهایش را دربیاورد.
سر جان به عقب متمایل و گونه هایش سرخ بود.
با وجود چندین متر فاصله بوی الکل در بینی ییبو پیچید و هراسان پشت در اتاق پناه گرفت.
الکل.. همانی که پدرش مصرف میکرد و بعد از مست شدنش منتظر دیدن ییبو می ماند بعد بدون هیچ دلیلی و با هر چیزی که دم دستش می آمد کتکش میزد. از کمربندش گرفته تا سیم شارژر و ریموت تلویزیون..
خاطراتی دردناک از جلوی چشمانش گذشت.
_اخخ
این .. جان بود؟

به هال سرک کشید و دید جان موهایش را چنگ میزند. مرد بالای سر او ایستاده بود و تلاش میکرد گره انگشتانش را باز کند ولی ییبو اشتباه فهمید و دوان دوان به آن سو رفت.
مرد را کناری هل داد و جلوی جان ایستاد.
+با ناجی من چیکار داری؟؟
بلند گفت و ابروانش در هم گره خورد. از کی انقدر جسور شده؟ از کی یاد گرفته صدایش بالا برود و از کسی محافظت کند؟

مرد مو چتری خندید و زیپ کت جین داخل پشمی ش را باز کرد.
×تو همون توله سگی هستی که جان اورده خونه؟
_دهنتو ببند جوچنگ.
ییبو زیر چشمی به جان نگاه کرد. چرا این مرد مست انقدر بامزه است؟
گونه هایش سرخ و کمی ورم کرده بودند. موهای همیشه مرتبش بهم ریخته و سیخ سیخ شده و چشمان درشتش باریک بودند. سعی کرد بایستد ولی نتوانست.
+جاان گا.. حالت خوبه؟
ییبو مظلومانه پرسید و اشک در چشمانش حلقه زد. دیدن ناتوانی جان پاهایش را میلرزاند . او تنها امید ییبو برای ماندن در این دنیاست. مرد مو مشکی با حلقه کردن دستش دور کمر جان او را به سوی اتاق خواب کشاند.
×فقط یکم مسته.
ییبو سد راهشان شد.
+بزار من ببرمش.
×برو کنار بچه.. خیلی لاغری زورت نمیرسه.
ییبو سرش را پایین انداخت و کنار رفت. تا وقتی مرد ، او را روی تخت خواباند بی هیچ حرفی دنبالشان کرد.
او عرق نامرئی پیشانی ش را خشک کرد و غر زد.
×یکم رژیم بگیر شیائوجان.. خسته شدم.
رو به ییبو گفت.
×حواست بهش هست دیگه؟
ییبو نمیدانست چطور باید حواسش به او باشد. حتی از جان مست میترسید! ولی ترجیح میداد این غریبه زودتر برود و خانه شان بوی دیگران را نگیرد.
+اره.
مرد دستش را به سمت او دراز کرد و با چشمان درشتش سر تا پایش را برانداز کرد.
×اسم من جوچنگه.
ییبو با تردید دست داد.
+وانگ ییبو م.
×میتونی بهم بگی چنگ گا.. احتمالا همدیگه رو بیشتر ببینیم.
+چطور؟
×بهرحال توله سگ دوست صمیمی منی. من زیاد به خونه ش رفت و امد میکنم این مدت یکم سرم شلوغ بود.
ییبو اخم کرد و دستش را پس کشید.
+من توله شیر شیائو جانم نه سگش.
جوچنگ ابرویی بالا انداخت. این پسرک که کمی پیش در شرف گریه بود حالا اینچنین خصمانه نگاهش میکند!
×جالبه .. اون وقت کی اینو بهت گفته؟
جان ناله ای کرد و نشست. کت مخمل کبریتی ش را دراورد و گفت.

_جوچنگ فقط برو.. انقد حرف نزن.
جوچنگ خنده ای کرد.
×میخواستی ودکا نخوری تا سردرد نشی! بای بای من رفتم.
ییبو تا زمانی که او از خانه خارج شد همراهش رفت. وقتی در بسته شد با استرس آب نوشید و به اتاق سرک کشید. بنظر جان به پشت خواب بود. چراغ های اتاق را خاموش کرد و بی هدف در هال راه رفت.
اگر جان ناگهان بیدار شود و مانند پدرش..
سرش را به چپ و راست تکان داد ، گوشه ی کاناپه نشست و تلویزیون را روشن کرد. برای پرت شدن حواسش راهی به جز گشتن در کانالها به ذهنش نمیرسید زیرا موبایلش روی تخت جا مانده بود.

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now