پارت 49

219 55 57
                                    


+جان مرده؟
به سرفه افتاد و کم مانده بود هرچه در معده ش است بالا بیاورد. تاکسی ایستاد و داخل پارک دوید. نه .. جان نمیتواند ترکش کرده باشد..
جان حتما این نامه را چند ساعت پیش نوشته. هنوز جوهرش پررنگ ست مگر نه؟
+شیائو جاان؟
پارک کوچک و خلوتی بود. باران نم نم موهایش را مرطوب میکرد و صدای فریادش در محیط اکو میشد.
+جان گا کجایی؟

قو ها.. او گفته بود قو ها را تماشا خواهد کرد. در مسیر آبگیر دوید سنگ فرش لیز و یکدست باعث میشد کفشهایش روی زمین سر بخورند.
+گاگا..؟

که گفته پاییز فصل عشاق است؟ پاییز فصل مرگ است!
درختانی که در بهار و تابستان به برگ هایشان عشق می دادند حالا تماشایشان میکنند که یکی یکی روی زمین می افتند و زیر پای عابران می میرند! و چه عاشقان بی وفایی اند درختان !
دوباره در زمستان جوانه میزنند و در بهار برگ و شکوفه می دهند. یادشان میرود سال گذشته از غم از دست دادن عشق قدیمی شان به خواب چندماهه رفته اند.

با دیدن مردی که روی نیمکت چند متر آن طرف تر نشسته بود بغض به گلویش چنگ زد. او .. او جان گا ی خودش است؟
+گاگا..
صدایش لرزید. نگاه او به سمت ییبو چرخید و پاهای ییبو سست شد.
این چه ظاهر شکسته ای ست؟
این چه چشمان مرده ای ست؟
اهسته جلو رفت و وقتی کنارش رسید تقریبا روی زمین افتاد. باران ناگهان شدت گرفت و اسمان با غرشی روشن شد. جلوی پاهایش زانو زد و قطرات باران اشک هایش را میشست.
+جان گا خودتی؟ چرا.. چرا موهات انقد سفید شدن؟

دستهای جان را روی زانوهایش گرفت ؛ مانند دو تکه فلز یخ زده بودند . سرش را برای دیدن او بالا اورد.
+چرا انقد سردی گاگا..
چشم هایش تهی بود.. به معنی واقعی کلمه خالی از احساس. انگار روحش از قبل زمین را ترک کرده و این فقط کالبدی در انتظار مرگ است.

دستانش را پس کشید و به سمت دیگر راه افتاد.
قدم هایش سست و نامتعادل بودند و ییبو دنبالش رفت.
+جان.. لطفا یه لحظ..
با نزدیک شدن جسم او به زمین جلوتر رفت و قبل اینکه سقوط کند در اغوشش گرفت. جسم جان همچون یک پر سبک بین بازوان ییبو به ارامی به زمین نزدیک شد . چشمان درشتش روی هم افتاد و قطرات باران با شرارت خودشان را به پوست رنگ پریده ش می کوبیدند.
+گاگا.. بیدار شو.. جان..
تکانش داد.
+التماست میکنم.. تو حق نداری منو تنها بزاری..

صدای گریه ش بین باران می پیچید. باید نجاتش دهد. جان حق ندارد اینطور بمیرد!
دستهایش را زیر زانوها و کمر او گذاشت و بلندش کرد. چرا انقدر لاغر شده؟
+بیدار شو لطفاا..
به سمت خروجی پارک رفت و تمام مسیر با او حرف میزد . هرچند رنگ جان هر لحظه خاکستری تر میشد و تن یخ زده ش بی روح تر..
به محض خروج از پارک جک اسپرت سفید رنگ جلوی پاهایش متوقف شد و بعد اندام کشیده جوچنگ را دید که در صندلی عقب را گشود.
×سوار شو.
روی صندلی نشست و جان را در اغوشش میفشرد. اشکهایش روی موهای جان می ریخت.
موهایی که حالا تارهای سفید رنگ بین مشکی ها برق میزد.
+گاگا منو ببخش.. جان.. من بدون تو چیکار کنم..
کمتر از پنج دقیقه بعد به اولین کلینیک رسیدند و جوچنگ با شدت در عقب را باز کرد و جان را با خودش برد.
ییبو گیج و گریان به صندلی ماشین مشت زد. چه بلایی سر حامی قوی و مهربانش امده؟ مگر او با خانواده ش خوشحال نیست؟ آن زن به چه جرئتی باعث لاغر و ضعیف شدن جانِ ییبو شده؟

Hold Me Tight _ YizhanWo Geschichten leben. Entdecke jetzt