پارت 62*

338 62 39
                                    

کمی در سکوت گذشت تا جان بگوید.
_اره.. سریع تر برو.
ییبو گوشه ی لبش را جوید و با استرس پایش را روی پدال گاز فشرد. قلبش به سرعت میتپید و انگار قرار است اولین سکس عمرش را تجربه کند دستپاچه بود. در ذهنش نقشه میکشید از کجا شروع کند و چطور پیش برود اما در همان نقطه اغاز ماند! برف پاک کن این طرف و آن طرف میرفت و ییبو حس میکرد سرش گیج میرود. حتی تصور جان زیرش..
_قیافه ت خیلی منحرفانه ست.
جان گفت و خندید. ییبو به جویدن لبش ادامه داد تا به پارکینگ رسیدند. در اسانسور ایستادند. از یقه پالتویش گرما بیرون میزد. جان انگشت اشاره ش را روی دست ییبو کشید و در گوشش گفت.
_انگار خیلی تازه کاری.. نباید از همینجا عشق بازیو شروع میکردی؟

شانه ش را جمع کرد . گوشش از نفس های جان مور مور میشد. جان کمی آن طرف تر ایستاد و وقتی به خانه رسیدند رمز را زد و وارد شد. مستقیم به اتاق خواب رفت و ییبو هم مانند جوجه ای دنبالش رفت. جان پالتو و شال گردنش را روی صندلی گذاشت. دکمه های پیراهن مشکی ش را تا نیمه باز کرد و پوست ساعد ها و سینه ش در نور اباژور میدرخشید.

لبه ی تخت نشست و پایش را روی آن یکی انداخت. دست های را پشت سرش تکیه گاه و سرش را کج کرد. تارهای نقره ای بین موهای تیره اش برق زدند. ییبو نفس عمیقی کشید.
+من زیاد شامپاین خوردم . میخوام دوش بگیرم.
جان پوزخند زد و به پشت در تخت دراز کشید. موهای بلندش روی تشک ریخت. از جیب شلوار موبایلش را دراورد و در حالیکه به دنبال برنامه وی چتش میگشت گفت.
_فکر نکنم از پسش بربیای.
ییبو پالتویش را در کمد اویزان کرده و دنبال حوله ش میگشت. سرش را سمت جان چرخاند.
+چی گفتی؟
جان بیخیالانه تکرار کرد.
_از پسش برنمیای.
ییبو حوله را روی زمین کوبید و با عصبانیت کنار تخت ایستاد. جان بدون اینکه از جایش تکان بخورد از پایین چشمانش مغرورانه نگاهش میکرد.
_توله شیرم عصبانیه؟ چرا؟
+تو..
_من چی؟ بهت اجازه دادم هرکار میخوای بکنی ولی جرئتشو نداری.

دست ییبو را کشید و او را خواباند. رویش خزید و مچ های او را بین مشت هایش گیر انداخت. ییبو تکان خورد اما با وجود وزن جان نمیتوانست خودش را رها کند. با اخمی بین ابروانش گفت.
+فقط نمیخوام با عجله انجامش بدم.
برخلاف ییبو که عصبی بود جان با ارامش و خونسرد بنظر میرسید. لحنش ملایم بود.
_حقیقتو قبول کن.. برای اینکه تاپ من باشی مناسب نیستی.
ییبو یکی از مچ هایش را ازاد کرد و گونه های جان را با یک دست فشرد.
+چرا رو مخم میری؟
_چون میخوام ببینم تهش چه کاری ازت برمیاد. فعلا که زیرم گیر افتادی.. باتم کوچولو!

ییبو تمام انرژی ش را جمع کرد و جان را به عقب هل داد. یقه باز لباسش را کشید و دکمه های پیراهن گرانش به اطراف پرت شدند. جان جا به جا شد و سرش را روی بالشت گذاشت.
_خیله خب ببینم چیکار میکنی توله شیر.
ییبو کمربند جان را چنگ زد و با دیدن سگک گوچی نیشخند کجی زد.
+همونیه که برای تولدت خریده بودم؟
جان هومی کرد.
_اولین باره ازش استفاده میکنم.

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now