پارت 48

214 57 36
                                    


×اقای وانگ بیا با هم دوست باشیم.
ییبو ناباورانه خندید.
+احمقی؟
چندبار پلک زد.
+مگه من همسن توام که دوستت باشم؟
شی یینگ سرش را پایین انداخت و با لحن مظلومانه ای گفت.
×تو مدرسه کسی نمیخواد باهام باشه چون پولدارم بعضیام بخاطر این نزدیکم میشن که برام قلدری کنن و پول بگیرن پس من .. من هیچ دوستی ندارم.

ییبو کلافه گیتارش را گوشه ای گذاشت و در حال چرخاندن حلقه جاسوییچی دور انگشتش گفت.
+خب به من چه ربطی داره؟
×اقااای وانننگ..

انگار شی یینگ ترکیبی از جان و ییبو بود. ظاهر جان و اخلاقهای لوس و بچگانه ییبو را داشت. از خودش پرسید چطور جان او را تحمل میکرده؟ درخواستهای ییبو همیشه عجیب یا گران بود و نق نق هم عضو جدانشدنی ش.
عجب مرد محکمی ست این شیائو جان.
ییبو نمیتواند کسی که مانند خودش در گذشته بود را تحمل کند ولی بنظر جان خوب میتوانست. قبل اینکه دوباره غرق در فکرِ او ، از بعد زمان و مکان خارج شود از استدیو بیرون رفت.
+بیا .

شی یینگ با شانه های افتاده بیرون امد و ییبو بعد از قفل کردن در استدیو به راه افتاد.
×مربی باهام بیا دیگه.
+کار دارم.
×فقط امروز.
+گفتم نه.
×میخوام ببرمت یه جایی که یکی از ارزوهاتو براورده میکنه.
ییبو لبهایش را غنچه کرد و متفکرانه گفت.
+کجا هست؟
راننده شی یینگ جلوی ساختمان با یک بنز نقره ای منتظر بود. ییبو کمی تردید داشت ولی براورده شدن ارزو وسوسه ش کرد.
+اگه چرت و پرت گفته باشی چی؟
چشمان شی یینگ درخشید.
×واقعا براورده میشه.

خط پلک کشیده و لبهای خوش فرمش تصویر جان را جلوی چشمان ییبو زنده میکرد . نمیدانست چرا میخواهد با دیدن این پسرک خودش را عذاب دهد، اگر چندماه پیش میگفت نمیخواهد معلم او باشد خیلی راحت تر نبود؟ ولی با این کار میخواست خودش را بیازماید. شاید میخواست ثابت کند احساساتش نسبت به جان کمرنگ شده اند. هرچند واقعیت نداشت.
+بریم.

سوار بنز شدند و به سمت مقصد نامعلوم رفتند.
شی یینگ تمام راه پرحرفی میکرد. ییبو یکی درمیان میفهمید او چه میگوید. به جان فکر میکرد که تمام صحبت هایش را به خاطر میسپرد و همیشه با دقت گوش میکرد. وقتی ماشین متوقف شد جلوی یک معبد بودند.
همان معبد معروف چنگدو که اسمش ونشو ست.
با اینکه ییبو گفت به هیچ دینی اعتقاد ندارد اما شی یینگ مجبورش کرد عود روشن کند و جلوی مقبره ها ارزویش را بگوید.
×چه ارزویی کردین؟
+به تو ربطی نداره بچه.
×ایوو وانگ ییبو من اوردمت پس باید بهم بگی
+باید منو صدا کنی آقا یا مربی. یکم ادب داشته باش.
×بو گا چطوره؟

شی یینگ پررو تر از این حرف ها بود. وانگ ییبو و بوگا گویان! چند ساعت تا تاریکی هوا او را در معبد چرخاند.
ییبو ناخواسته جلوی مجسمه های بودا آرزوی دریافت عشق جان را کرده بود. نه یک عشق برادرانه.. ییبو میخواست جای همسر جان باشد.

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now