پارت 35

199 53 12
                                    

اعتماد به نفسی که برای به دست اوردن جان داشت ، با کارهای محبت امیز اما برادرانه او تبدیل به عذاب وجدان و عشقی مرده میشد.
باید هر چه زودتر تمامش کند.

فردا شب هم با کمک ویدیوهای اموزشی غذای ساده ای درست کرد. لباسها را اتو زد و تا کرد و در کمد گذاشت.
برای جبران لطف او کار دیگری به جز انجام کارهای خانه به ذهنش نمیرسید. حین خوردن شام جیانگ پیام داد و گفت سر کوچه شان است و میخواهد ییبو را جایی ببرد.

سومین شبی که این روند تکرار شد جان بی حوصله پرسید.
_با جیانگ برای تمرین میرید پارک؟
ییبو که لباسهایش را پوشیده و تقریبا در حال ترک خانه بود به سمت جان چرخید و در را بست.
+نه الان زیاد تمرین نمیکنیم چون جکسون انفلانزا گرفته و اجرا نداریم. ولی جیانگ میگه چون من زود میام خونه و منو تو مغازه نمیبینه دلش برام تنگ میشه.
جان از روی کاناپه یک تای ابرویش را بالا انداخت.
_خب کجاها میرید؟
+اممم.. سینما. شهربازی. رستوران. کافه. امشب گفت میخواد ببرتم کارائوکه.
_اهاا
+جیانگ پسر خوبیه خیلی وقته همو میشناسیم نگران نباش. مواظبمه.
_باشه عزیزم. زودتر بیا.
ییبو باشه ای گفت و از خانه خارج شد.

شاید این بار واقعا نقشه ای پشت حرفها و کارهایش نبود ولی بی آنکه بداند ریشه های حسادت در وجود جان ریشه دواند.
جان پوفی کرد و اخم میان ابروانش عمیقتر شد. سعی کرد زیاد به حرفهای ییبو فکر نکند ولی کمی پیش چه شنید؟
"دلش برام تنگ میشه" "جیانگ پسر خوبیه" "مواظبمه"

_من به اندازه کافی مواظبت نیستم؟
ناخوداگاه جمله ای به زبان اورد و خودش را سرزنش کرد. چرا باید نسبت به جیانگ که دوست یکی دوساله اوست و حداقل پنج سال از خودش کوچکتر است حساس شود؟
این حساس شدن عادی ست؟

شب بعد هم جیانگ و ییبو باهم بیرون رفتند و جان از خانه خارج شد. مستقیم به سوی خانه چنگ راند و کمی بعد رمز را زد و داخل رفت.
جوچنگ و زی یی را در حال تماشای فیلم یافت و با تعجب سلام کرد.
جوچنگ سریع جلو امد : چیشده؟ باز سردرد داری؟
جان با نگاهش پرسید زی یی در خانه ت چه میکند؟ اما زبانش گفت : نه اومدم دیدنت.
شیشه های ابجو را بالا اورد.
_چقد خوب که زی یی هم اینجاست. حالت چطوره؟
دخترک لبخند خجلی زد : راحت باشین من تنهاتون میزارم.
قبل اینکه جان و جوچنگ مخالفت کنند او از گوشه ای گریخت. جان خندید.
_انگار رابطه تون خیلی صمیمی شده!
جوچنگ پلیور راه راهش را به پایین کشید.
×نه خیر ما فقط دوستیم!
به اشپزخانه رفت و با دو شات شیشه ای برگشت. جان هم پالتویش را کناری گذاشت. زیر آن پیراهن نوک مدادی به تن داشت.

کنار هم در کاناپه نشستند. جان با دیدن چند دقیقه از فیلم و نوشیدن چند شات گفت.
_واقعا همچین کصشری نگا میکردید؟ اگه میخوای یه حرکتی بزنی باید فیلم صحنه دار می بود!
جوچنگ خمیازه کشید.
×من که گفتم فقط دوستیم. چرا باید فیلم صحنه دار بزارم؟
_باشه.
×چرا اینجایی؟
جان کف دستش را روی ران جوچنگ گذاشت.
_ایی ببین بالاخره همو بوسیدن. اگه من یکم دیرتر میرسیدم الان داشتی این صحنه رو با زی یی می دیدی!
جوچنگ دستش را پس زد.
×پرسیدم چرا یهو اومدی؟

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now