پارت 10

246 61 21
                                    

_کی؟ کی میاد تو؟
+بابام.. با .. پلیس اینجاست!
جان پایش را روی پدال فشرد و بی توجه به قوانین از بین ماشینها سبقت گرفت.
_ییبو گریه نکن. من خیلی نزدیکم.. تا پنج دیقه دیگه اونجام..
صدای هق هق ییبو می آمد و جان حس میکرد شمشیری در حال پاره کردن سینه ش است.
_ییبو آروم باش.
+من نمیخوام برم.. میخوام پیش تو باشم.. جاان.. رعدو برق .. میترسم..
جان اهی کشید. دستانش می لرزید و با ذهنی درگیر ، بدون اینکه بفهمد چطور کمتر از پنج دقیقه بعد ، از ماشین بیرون پرید و از راه پله بالا دوید.
_ییبو نترس.. الان میام تو..
موبایلش را در جیبش انداخت و پله ها را دوتا دوتا طی کرد و جلوی خانه ش مامور پلیس جوان و مرد مسن لاغر دید.
کسانی که باعث ترس توله شیرش شده اند!
پلیس با دیدن جان گفت.
×شما صاحب این واحدید؟
جان سعی کرد لحنش ملایم باشد.
_بله .

مرد مسن با لباسهایی سبز لجنی ش ، به سمتش حمله کرد تا یقه ش را بچسبد و جان به سادگی دستش را پس زد. این اواخر زیادی حساس و هیجانی نشده؟
پلیس که کاپشن فرم مشکی به تن داشت مرد مسن را عقب کشید.
×اروم باشید.
صدای بلند مرد در تمام ساختمان پیچید.
××این حرومزاده پسر منو دزدیده!
جان رو به پلیس گفت.
_میشه از جلوی خونه م برید کنار؟
پلیس جلوی حمله مجدد مرد را گرفت و کنار ایستادند. جان بعد از زدن رمز داخل رفت و در چارچوب ایستاد. دلش میخواست همین الان پسر کوچکش را پیدا کند ولی فعلا مجبور بود مشکل اول را حل کند.
_من صاحب این خونه م چه کمکی میتونم بکنم؟
مرد فریاد زد.
××وانگ ییبو با پای خودت بیا اینجا.
جان اهی کشید.
_افسر نمیتونید ایشونو ساکت کنید؟ داره آسایش ساکنین رو بهم میزنه.
مرد که ته چهره ش شبیه ییبو بود زیر لب چند فحش نثار جان کرد. افسر کلاهش با ستاره و لوگو پلیس را برداشت.
×ایشون ادعا میکنه شما پسرشو دزدیدین! امکانش هست داخلو چک کنم؟
_مجوز بازرسی خونه منو دارین؟
او جز مامور شهری مقام دیگری نداشت سرش را به چپ و راست تکان داد.
×به عنوان یه پلیس قصد بازرسی دارم.
جان خنده ای کرد.
_متاسفم ولی تو فیلما دیدم اجازه ندادین بدون مجوز وارد ملک شخصی بشید. چرا حرف این مرد رو قبول کردین؟ ایشون چه مدرکی داره که من پسرشو دزدیدم؟؟
سر تا پای مرد را کاوید.
_بنظر نمیاد سلامت روان داشته باشن.
مرد در یک لحظه با هل دادن جان داخل خانه دوید.
جان شانه ای بالا انداخت و نگاهی به معنی "دیدی گفتم" به افسر پلیس کرد. قبل اینکه مرد با کفشهای کثیفش تا نیمه های هال برسد جلویش ایستاد و به عقب هلش داد.

لحنش مثل همیشه خونسرد بود.
_الان میتونم ازتون شکایت کنم چون به زور وارد خونه م شدید. شاهدم همین افسر!
مرد با صورتی قرمز فریاد زد.
××وانگ ییبو کدوم گوری هستی؟ بیا بیرون.
پلیس بعد از دراوردن کفشهایش محکم بازوی مرد را چنگ زد.
×مجبورم نکنین بهتون دست بند بزنم.
مرد بعد از شنیدن کلمه دستبند آرام شد. جان دست به سینه گفت.
_خب حالا که وارد خونه م شدین . چه کمکی ازم ساخته ست جناب پلیس؟
پلیس با اخمی میان ابروانش شروع به صحبت کرد.
×کار نباید به اینجا میکشید ولی خب اتفاقیه که افتاده . پسر این اقا اینجاست؟
_به فرض باشه؟
×این اقا گفت پسرش کوچیکه و شما ..
مرد حرف پلیس را قطع کرد.
××بچه منو اغفال کرده! ییبو رو بیار اینجا.. قراره باهاش چیکار کنی ها؟
_نمیدونم ادرس منو از کجا پیدا کردید و چرا اینجایید ولی بچه شما به سن قانونی رسیده و تصمیم گرفته با من زندگی کنه. شما حق ندارین مجبورش کنین باهاتون بیاد.
پلیس با حرص بازوی مرد را فشرد.
×تو به من گفتی اون بچه مدرسه میره!
جان اهی کشید.
_به مامور دولتی دروغ میگی و وقتش رو هدر میدی؟
مرد سعی کرد فرار کند ولی پلیس مچش را به دست خودش دستبند زد. چشمهای او گرد شد و ملتمسانه گفت.
××افسر.. حالا یکی دوسال اینور اونور که این حرفا رو نداره.. این حرومزاده پسر منو ازم گرفته.
پلیس که مشخصا حوصله ش سر رفته بود به همکارش زنگ زد و بعد رو به جان گفت.
×ازتون معذرت میخوام آقا. ایشون منو تو خیابون دید و گفت شما پسرشو دزدیدین. منم اومدم دنبالش تا وضعیتو چک کنم.

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now