اسم جان را با جی مینویسند دیگر؟
حتی نمیدانست نام او به انگلیسی چطور نوشته میشود. در مورد او هیچ چیز نمیداند. ایستگاه مورد نظر پیاده شد. به سوی خانه دوید و کاغذی برداشت. تمام چیزهایی که میخواست از جان بداند نوشت و منتظر شد او برگردد تا یکی یکی بپرسد!حدود هفت و نیم در با صدای تایید رمز باز شد و جان داخل آمد. استینهایش را تا زده و کوله ای روی دوش داشت. ییبو از روی کاناپه بلند گفت.
+سلام جان گا!
جان لبخندی به توله شیرش که با کمی دقت میشد گوشها و دم خوشحالش را دید زد.
_سلام
عطسه کرد و پلاستیک حاوی غذاها را به اشپزخانه برد. ییبو به اشپزخانه دوید ولی جان از کنارش رد شد و درحال رفتن به اتاق خواب گفت.
_فکر کنم سرما خوردم امروز یکی از مراجعا عطسه میکرد. محض احتیاط نزدیکم نیا که نگیری.
ییبو با لبهایی اویزان پشت میز نشست و ظرفهای غذا را خارج کرد. جان بعد از عوض کردن لباسهایش یکی از ظرفها را برداشت و روی کاناپه نشست.
_امشب همینجا میخوابم.ییبو از اشپزخانه نگاهش کرد. اولین بار بود جدا از یکدیگر شام میخوردند. جان عطسه دیگری کرد و بعد از خوردن نیمی از شامش ظرف را روی میز گذاشت و سرش را به پشتی کاناپه تکیه داد.
ییبو که یک لقمه هم از گلویش پایین نرفته بود کاغذ سوالهایش را از روی اپن برداشت و به انتهای خانه رفت.
روی پاهای جان نشست و دستانش را دور گردن او حلقه کرد.
_سرما میخوری.
+تو مریض شی چه فرقی داری با اینکه من مریض باشم؟
دستان جان دور تنش حلقه شد و ییبو چانه ش را روی شانه جان فشرد. پیشانی ش به کاناپه مالیده میشد.
+جان گا
_بله
+تو خیلی چیزا در مورد من میدونی ولی من نمیدونم.
_چی میخوای بدونی؟
ییبو صاف نشست. هنوز پاهایش دو طرف جان بود و دستهای جان هم روی پهلوهایش. کاغذ را بالا اورد و سمتش چرخاند.
+جواب این سوالا رو میخوام بدونم.
با دیدن لیست بلند بالای او خنده ای کرد.
_اینا رو بگم برای بعدا چیزی نمی مونه دربارش حرف بزنیم!+اهه شیائو جان من میتونم یه روز کامل باهات حرف بزنم بدون اینکه موضوعش تکراری باشه.
جان گونه ی نرم ییبو را با دو انگشتش کشید.
_ایوو توله شیر من کی انقد پر حرف شده؟
ییبو گونه ش را نجات داد و اخمی کرد. با لحنی جدی گفت.
+خب سوال اول. تاریخ تولدت؟
جان کمی او را جابجا کرد تا پاهایش خواب نروند. ییبو سنگین تر شده بود و همچنان دوست داشت روی پاهای جان بنشیند._پنجم اکتبر.
+رنگ مورد علاقه ت؟
_قرمز. سفید. مشکی.
+وقتی بچه بودی شیطون بودی؟
لبهایش را بهم فشرد. ییبو با تقلید از نوازشهای جان دستش را بین موهای مشکی او رقصاند.
+همیشه میگفتی اوضاع خوبی نداشتی. چرا بهم نمیگی؟
فاصله ی ابروان جان کم شد.
_گفتنش چیزیو درست نمیکنه.
+ولی شاید سبکت کنه.
جان دست ییبو را از بین موهایش دراورد. در چشمان تیره ش خیره شد.
_بزار تو ذهنت همینجوری قوی بمونم. سوال بعدیت چیه؟
+هیچی.. بعدا میپرسم..
_ییبو..
+اممم جیانگ دعوتم کرد برم تو تیم موسیقی شون. گفت بعضی شبا اجرا دارن. میتونم برم؟
_حتما.
از روی پاهای جان بلند شد.
+من میرم بخوابم. خیلی خسته م فردا کلاس انگلیسی دارم.
_باشه پسرم.
ییبو به تخت خزید و چراغ را روشن نکرد. چرا جان در مورد گذشته ش صحبت نمیکند؟ ییبو را محرم اسرار نمیداند؟ فکر میکند ییبو بچه ست؟

ESTÁS LEYENDO
Hold Me Tight _ Yizhan
FanficName : Hold Me Tight محکم بغلم کن Couple Yizhan_ Verse Genre : slice of life _romance _ smut وانگ ییبو قبل اینکه اون قرصا رو بخوره نجات داده میشه . اون مرد بهش اطمینان میده مواظبشه و همه تلاششو برای پیشرفت ییبو میکنه اما دلیل شیائوجان برای کمک چ...