پارت 50

246 58 50
                                    

روی تخت نشست و با انگشتش اشاره کرد ییبو جلو برود.
_خب.. یکم از خودت بگو.
ییبو کتش را دراورد و روی صندلی انداخت اما جرئت نکرد بنشیند. ناخن اشاره ش را می جوید. این خانه ، این اتاق خواب ، این جو لعنتی همگی میخواستند غرورش را بشکنند. اما باید در مقابل جان غروری هم داشته باشد؟ اصلا حق دارد؟

_چرا حرف نمیزنی؟
جان با پالتو ضخیمش نشسته بود.
+سردته گاگا؟ میخوای ایرکنو زیاد کنم؟
_هر چقدم زیاد کنی فایده نداره. جسد که گرم نمیشه.
ییبو شرمنده سرش را پایین انداخت.
_گفتم از خودت بگو.
+چی بگم؟
_وقتی از خونه رفتی چیکار کردی تااا الان که اینجایی.
+میشه قبلش یه سوال بپرسم؟
_نه.
+لطفا.
+گفتم نه.
ییبو اهی کشید . میخواست از آن زن و بچه ای که با او دیده بود بپرسد. روی صندلی نشست.
+از اینجا رفتم چنگدو. الان تو یه اموزشگاه موسیقی کار میکنم . شاگرد خصوصی م دارم.
_همم وضعت خوب بنظر میاد.
+میتونی بهم تکیه کنی گاگا.
_خونه ؟ ماشین؟
+ماشین دارم خونه رهنه.
جان سرش را بالا و پایین کرد و متفکرانه گفت.
_پس من تنها کسی بودم که اسیب دید. تو کلی پیشرفت کردی.. خونه ماشین شغل خوب.. کت شنل!
+به منم اسون نگذشت ولی من..
_بلند شو.
ییبو مطیعانه ایستاد.
_در اون کمدو باز کن یه چمدون توش هست.

ییبو چمدان مشکی را بیرون کشید. از این طرف اتاق به جان نگاه کرد تا او به دستوراتش ادامه دهد اما جان گفت.
_برات اشنا نیست؟ دقیقا شبیه همونیه که تو باهاش از خونه رفتی.. اون موقع که دیدم سریع خریدمش چون میگفتم یه روزی برمیگردی با هم میریم مسافرت. دوست داشتم چمدونامون ست باشه.
هر حرف جان خنجری بر قلب ییبو بود اما این حداقل زجری بود که باید تحمل میکرد مگر نه؟
_من میرم حموم. تا ده دیقه دیگه برام حوله و لباس تمیز بیار.

پالتویش را روی تخت انداخت و با قدم هایی کوتاه از اتاق خارج شد. ییبو چمدان را همانجا رها کرد و بین کشو لباسهای جان گشت. بنظر او سرمایی تر از گذشته بود چون تمام لباسهایش داخل کرک و پشمی بودند.
بلوز چهار خانه سبز و مشکی و شلوار مشکی برداشت. سعی کرد زیاد منحرفانه رفتار نکند و فقط یک لباس زیر بردارد. حوله ش را هم پیدا کرد و لبه تخت منتظر نشست تا جان صدایش بزند.
الان که فکر میکند حتی دقیق نمیداند سایز جان چقدر است!
طی چند ماه گذشته با مردان زیادی رابطه داشت و تقریبا همه مدل عضو مردانه ای را دیده بود اما در مورد جان حتی مطمئن نبود او جزو کدام دسته است.
بزرگ؟ متوسط یا کوچک؟
موهایش را خاراند.
+با توجه به اندازه دستش فکر کنم دیک من ازش بزرگتره.

دستش را مشت کرد و فاصله مچ تا انگشتانش را سنجید. خب دیکش تقریبا همین ابعاد است مگر نه؟ این روش در بیشتر مردان صحیح از آب در می آمد و احتمالا جان..
_وانگ ییبو؟
با صدای جان از جا پرید.
_او..اومدم!
لباسها را برداشت و سریع به هال دوید تا افکار زشتش نصفه بمانند! جان دست خیسش را به همراه بوی شامپو و بخار آب از لای در بیرون اورده بود.
_حوله.
ییبو حوله را به او داد و پرسید.
+لباسا رو پشت در بزارم؟
_بزار
خم شد و لباسها را روی قالیچه کوچک گذاشت که در باز شد و قبل اینکه ییبو تحلیلی از موقعیت داشته باشد دستش کشیده شد. تا به خودش بیاید محکم به در بسته حمام کوبیده شد.
حتی نتوانست آخ بگوید چون نگاهش به مرد روبرویش خیره ماند.

Hold Me Tight _ YizhanDonde viven las historias. Descúbrelo ahora