پارت 44

202 58 30
                                    

××ولی من نمیخوام بدون عشق ازدواج کنی!
جیانگ تمام مدت تلاش میکرد این قسمت را نادیده بگیرد. پدرش هفته گذشته به خانه شان امد و گفته بود در صورتی که جیانگ بخواهد او را وارثش خواهد کرد. پدرش سه کارخانه تولید کفش داشت و بعد از سالها به یاد تنها فرزندش افتاده بود.
اما شرط این بود که با دختر یکی از تاجران ازدواج کند تا کارخانه شان از نظر مالی و اجتماعی تضمین شود.

×اشکال نداره.. کم کم به همدیگه عادت میکنیم.
خودش هم میدانست دروغ است. چطور باید به زنی که حتی یکبار هم ندیده عادت میکرد؟ به مادرش اطمینان داد همه چیز تحت کنترل خواهد بود.

ده روز بعد در سالن عروسی بزرگی مراسمشان برگزار شد و جیانگ برای اولین بار همسرش را دید. جوان و زیبا بود . هر دو در سالن سر خورده و غمگین بنظر میرسیدند.
مراسم در هاله ای یخی به پایان رسید. جیانگ چیزهایی که میخواست را دریافت کرد. خانه و ماشینی برای مادرش و قراردادی که نشان میداد از این به بعد حقوق ثابت از پدرش دریافت خواهد کرد. دیگر قرار بود برده رئیس سونگ باشد.

وقتی به خانه جدیدشان رفتند دخترک با همان لباس عروس گوشه تخت نشست. جیانگ نام او را به خاطر نمی آورد . لباسهایش را دراورد و با یک رکابی و شلوار دامادی ش به لبه میز تحریر تکیه داد. دخترک اهی کشید.
××اسمت سونگ جیانگه اره؟
×اوهوم.
××من عاشق یه نفر دیگه م. این ازدواج اجباری بود.
×منم دوست دختر داشتم و عاشق یه نفر دیگه م.
منظورش عشقش به هاشوان بود. مرد بی وفایی که فقط یکبار از استرالیا برای دیدنش امد و دیگر چنان درگیر درس و زندگی شد که ارتباطشان به رابطه ای مجازی رسیده بود.

دخترک پرسید.
××نظرت درباره این ازدواج چیه؟
ایستاد و تاج و تورش را از روی موهایش برداشت.
جیانگ درحالیکه به نیم رخ زیبایش نگاه میکرد به فکر فرو رفت و پاسخی نداد. به عروسش کمک کرد لباس سنگین سفید را از تنش خارج کند و بعد در تخت دراز کشید.
دخترک بعد از دوش کوتاهی که گرفت با تاپ و شلوار ساتن با طرح پنجه گربه صورتی ، زیر پتو خزید. جیانگ میدانست او بر خلاف خودش، از بچگی در ناز و نعمت بزرگ شده. چند دقیقه ای در فکر بود. نهایتا گفت.
×هی بیداری؟
××اوهوم.
×حالا که ازدواج کردیم بیا حداقل تلاشمونو بکنیم.
همسرش در تخت غلتی زد و به پهلو خوابید و نگاهش کرد. حتی بدون میکاپ و با موهایی نیمه خیس دوست داشتنی بود.
××منظورتو نمیفهمم.

×بیا یه مدت با هم اشنا شیم. اگه کنار اومدیم به عنوان زن و شوهر زندگی کنیم. اگه از همدیگه خوشمون نیومد میتونیم برگردیم پیش پارتنرای سابقمون.
چشم های دخترک از شادی درخشید.
××تو واقعا مشکلی نداری؟ یعنی من.. میتونم با دوست پسرم در ارتباط بمونم؟
جیانگ نگاهش را به سقف دوخت.
×اره اگه از همدیگه خوشمون نیومد فقط اسما زن و شوهر هم می مونیم.
او جیغ کوتاهی کشید و موبایلش را برداشت تا با کسی چت کند.

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now