پارت 30

272 60 85
                                    


همانطور که یقه ش را گرفته بود با سه قدم او را به دیوار کنار در کوباند.. چشمهای جان باز بود و اخی گفت.
باز شدن دهانش برای عمیق شدن بوسه کافی بود.. زبان ییبو به دهان جان وارد شد و همانطور که هنگام خوش گذرانی هایش در کلاب یاد گرفته بود روی زبان جان مالید و سریع خارجش کرد.
جان کمرش را چنگ زد و سعی کرد هلش دهد ولی ییبو هنوز از این بوسه سیر نشده بود.. چرا انقدر خساست به خرج میدهد و حتی بوسه ای را از ییبو دریغ میکند؟

سرش را عقب برد و چشمهایش دوباره از اشک پر شد.
+قبلش ازت معذرت خواستم..
لبهای خیس و پف کرده جان وسوسه انگیز بودند. اخم بین ابروانش را ندید.
+گاگا.. چندبار بگم عاشقتم؟ چرا باور نمیکنی؟
جان کمی خشن هلش داد.
_این عشق نیست.
+پس چیه؟

جان مچش را چنگ زد و به سوی اتاق خواب کشاند. اشکهای ییبو بند امد و با استین سویشرتش آنها را خشک کرد. حتی نتوانست قبل اینکه روی تخت پرت شود و جان رویش خیمه بزند چیزی بگوید.
لبهای جان روی لبهایش رقصیدند و قلب ییبو کم مانده بود از سینه ش بیرون بزند.
در تاریکی به نقطه ای نامعلوم نگاه کرد . چندبار در ذهنش چنین چیزی را تصور کرده بود؟
_منو ببوس.
صدای جان را شنید و لبهای نیمه باز منتظر او با چند میلی متر فاصله ثابت میکرد ییبو توهم نزده! دستانش دور گردن جان حلقه شد و ناله ش با کم شدن فاصله بدنشان از حنجره ش خارج شد.
صدها نفر را در این مدت بوسیده و تنها کسی که باعث میشود کنترل صدایش این چنین از دستش در برود همین شیائو جان لعنتی ست!

جان با شدت در حال بوسیدنش بود و دستش هر از گاهی گلوی ییبو را میفشرد. وقتی زبانش توسط جان مکیده شد برقی از تنش گذشت. اگر چند ثانیه دیگر ادامه می دادند قطعا پایین تنه ش آبرویش را میبرد پس تقلا کرد و موهایش را کشید ولی مچ دستهایش در مشت سفت جان روی تخت قفل شد.
_این عشق نیست.
جان بالاخره سرش را عقب برد ولی لبهایش به سوی گردن ییبو رفتند. قفسه سینه ییبو نفس نفس زنان بالا و پایین میرفت و با توجه به تپشهای تند قلبش تقریبا زیر جان می لرزید. صدای باز شدن زیپ سویشرتش را شنید و بعد دندانهای جان پس از مک زدن های طولانی در پوستش فرو شدند.

+اییی..
جان یک دستش را رها کرد و و با گاز محکمی که از شانه ش گرفت یقه ییبو را چنگ زد.
دکمه های بالای لباسش کنده شد. ییبو ترسید.
+گاگا..
_هیششش
دست جان داخل یقه ش سر خورد و ییبو نیم خیز شد هرچند تلاشش بی فایده بود و با فشار سر و دست جان دوباره به تشک فشرده شد.
جان برای اولین بار از زور و خشونت استفاده میکرد و همه چیز را آنطور پیش میبرد که خودش میخواهد. ییبو این را فهمید و جایی در قلبش سوراخ شد.
شاید عادت کرده بود حرف ، حرف خودش باشد.

وقتی انگشتهای جان روی نیپلش لغزید فریاد زد.
+ولم کن.. لطفا.. ببخشید..
با بوسه ای ساکتش کرد . بدن ییبو بی حس شد و پایین تنه ش به شلوارش فشار می آورد. وقتی جان سرش را عقب برد رشته ی باریکی از بین لبهایشان کش امد و با شست پاکش کرد. چشم های ییبو میدرخشید اما نه از شادی بلکه از اشک پر بودند.
_این شهوته وانگ ییبو.
با یک دست گونه های ییبو را گرفت و لبهای او غنچه شد. مچ دیگرش را رها نکرد. بدون آنکه بفهمد بیش از حد دستش را فشار می داد.
_خوب نگام کن. این منم بدون عشق.. وقتی بهم میگی عاشقمی ولی میخوای منو ببوسی و کیرت اینجوری برام راست میشه با همچین کسی مواجه میشی.

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now